«آسمون خاکستری بالای سرِ ما»قدم های سبکش رو با کمترین فاصله پشت سر پسر کوچیکتر برمیداشت تا با حرکت دادن اون سبد بزرگ ازش عقب نمونه درحالیکه ذهنش شلوغ بود و تمرکز نداشت چون توی تمام مدت موقع رسیدن به شهر جز صدای موسیقی هایی که رندوم پلی میشدن و صدای زیبا و آرامشبخششون داخل اتاقک ماشین پخش میشد هیچ صدایی از اون دو نفر بلند نمیشد و تهیونگ حتی نمیتونست به خوبی موضوعی رو پیدا کنه تا صداش به راحتی به گوش پسرش برسه، انگار توی حالتی قرار گرفته بود که ترجیح میداد با حرکاتش حرف بزنه تا زبونش رو حرکت بده و حرف بزنه، شاید هم کمی بی انرژی شده بود؟
جوابی برای خودش نداشت چون انقدر درگیر افکارش بود که بعد یک ساعت رانندگی وقتی به نزدیک ترین شهر برای رفتن به فروشگاه رسیدن هنوز ساکت بودن و جز مکالمات ضروری چیزی بینشون رد و بدل نشد و این حتی جونگ کوک رو بیشتر از تهیونگ که سردرگم بود اذیت و ناراحت میکرد.اینکه تهیونگ تحت تاثیر حرف هاش مثل یه ربات فقط رانندگی کرد تا به فروشگاه برسن و حالا اون ها بین قفسه های مختلف میچرخیدن و وسایل مورد نیازشون رو برمیداشتن تا لیست ذهنی خریدشون رو تیک بزنن انگار فقط یه روتین بود که داشتن کنار هم انجام میدادن و جونگ کوک چنین چیزی نیاز نداشت. به این فکر کرد که وقتی اطراف تهیونگ قرار میگیره بهتره مراقب چیزهایی که میگه باشه چون حالا تاثیر مستقیم رفتار و حرکاتش رو میتونست درون مردش ببینه.
دَم عمیقی گرفت، تهیونگ پشت سرش بود پس با دیدن اون شکلات های تلخ ، لبخند محوی زد چون تهیونگ عاشق خوردنی های تلخ بود از قهوه تا شکلات، شاید خنده دار بنظر میرسید اما جونگ کوک تا مدتی فکر میکرد تهیونگ ممکنه بخاطر کشیدن های پی در پی سیگار های مختلف یه روز جای دود کردن، اونا رو بخوره تا تلخیش مستقیم داخل گلو و دهنش حس بشه و احتمالا بهتر بود که این تصورش رو تهیونگ هیچوقت نشنوه._یه شکلات تلخ برای یه مردِ تلخ اما دوست داشتنی.
_شیرین دوست داشتی؟
با جواب سرعتی اما در عین حال تُن صدای آروم و خشدار تهیونگ ، جونگ کوک چشم هاش گرد شد اما سعی کرد حتی سرش رو هم به عقب برنگردونه چون میتونست نگاه جدی و اخم های ظریف بین ابروهای مردش رو هم پشت گردنش حس کنه برای همین کلاه هودی که زیر کُت چرم تیره اش پوشیده بود رو بیشتر پایین کشید و پشت گردن خودش رو لمس کرد._پس شیرین دوست داری!
_ندارم.
جونگ کوک به سرعت جواب داد و شکلات های مختلفی که از هر قفسه ی کوچیکی رو برداشت همینطور که قدم میزد داخل سبد پشت دستش، که تهیونگ هدایتش میکرد انداخت، نمیدونست چطوری خودش رو جمع کنه، انگار اون مرد شبیه بمب ساعتی شده بود، شاید هم فقط جونگ کوک برای لحظه ای اینطور فکر کرد، پس با ملایمت جواب داد.
_من شیرینی دوست ندارم، بخاطر این که زیادش باعث میشه ازش دلزده بشم، پس ترجیح میدم تعادل رو انتخاب کنم و اینطوری نیست که از تلخی زیاد هم خوشم بیاد اما خب بهتر از دلزدگیه، درست نمیگم؟
تهیونگ که با نگاه جدی و خونسرد به پشت گردن جونگ کوک که داخل کلاه هودی پنهان شده بود قدم برمیداشت با صدای واضح و لحن پُر تمسخری "عاهاح" کشیده ای گفت و باعث شد جونگ کوک سرعت قدم هاش رو بیشتر کنه و تند تند هر نوع شکلاتی که فکر میکرد خوشمزه و مزه اش رو به تلخیه برداشت و باعث شد تهیونگ فقط گوشه ی لبش به طرف بالا از سمتی کج بشه.

YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)
Action_اسـلـحـه_ نویسنده: راحیل کاپل: ویکوک ژانر: جنایی، دارک، اکشن، انگست، ماجراجویی، اسمات، رمنس خلاصه: فرمانده تهیونگ، عاشق دل شکسته ای که برای گرفتن انتقام قتل دوستپسرش تراشه ای رو می سازه که عاقبت همهاشون رو نامعلوم میکنه و جئون جونگ کوکی که اد...