«نعناع»درحالیکه بافت تیره رنگش رو میپوشید حوله ی روی موهاش رو دور گردنش گذاشت و بعد از چک کردن اطراف سالن چوبی داخل کلبه به سمت اتاقی که پسر بزرگ تر احتمالا هنوز هم توی اون خوابیده بود قدم برداشت، شاید عجیب بود دووم آوردن جان مقابل بیخوابی شدیدی که داشت اما فکر میکرد همین که تونسته بود دوش بگیره و بوی خون رو از روی تنش پاک کنه بهترین حالت ممکن بود، چون از وقتی که رسیده بودن فکر نمیکرد یهو همه چیز بهم بریزه.
بخاطر اینکه جیمین با ترس توی بغلش وقتی از پله های کلبه در حال بالا اومدن بودن از خواب پرید و شروع کرد به فریاد زدن و فوحش دادن طوری که انگار فکر میکرد توسط افراد هوسوک در حال دوباره دزدیده شدنه چون جان پایین پلیورش رو روی سر جیمین کشیده بود تا بارونی که کم کم شدت گرفته بود موقع پیاده شدن از ماشین به صورت و سرش برخورد نکنه ولی انگار اون موقعیتش رو اشتباه گرفته بود و فکر میکرد حالا که بدنش قفل شده ، کسی میخواد بهش آسیب بزنه شروع کرد به فریاد زدن های بلند و برای اولین بار درحالیکه جان بهت زده شده بود سریع تر اون رو به داخل سالن کلبه بُرد و به پیرمردی که همراهش بود گفت داروهایی رو تهیه کنه که احتمالا قرار نبود به راحتی گیرش بیاد ولی ازش درخواست کرد و با دادن کارت اعتباریش حتی لیست داروهایی که نیاز داشت رو نوشت که برای جونگ کوک هم کمی آرامبخش خریداری بشه و زود به ویلا برده بشه چون مطمئن بود اون هم تنش های زیادی تحمل کرده و ممکنه موقعی که با تهیونگ حرف میزنه بهش حمله دست بده.شاید جان زیاد از حد برای هر سه نفرشون حتی خودش هم نگران بود اما میدونستن هر چهار نفر اون ها فشارهای زیادی تحمل کردن و حتی اگر کسی از بینشون مغزش رو از دست بده طبیعی ترین حالت ممکنه چون با وجود اینکه حالا غروب بود و جیمین بعد از تزریق آرامبخش خوابیده بود از جونگ کوک بیخبر بود و نمیدونست چه اتفاقی براش افتاده حتی نمیدونست میتونه به تهیونگ زنگ بزنه یا نه پس فقط سعی کرد صبور باشه، چیزی که این روز ها داشت بیشتر از تهیونگ ازش یاد میگرفت و سعی میکرد متوجه باشه که خودخواهانه به همه چیز نگاه نکنه.
نفس عمیقی کشید و با باز کردن در به آرومی واردش شد و به جیمینی که هنوز برهنه روی تخت خوابیده بود خیره شد، اون چند ساعتی که لرزش بدنش متوفق نشده بود جان به این باور رسید که جیمین از قبل تر هم بیشتر آسیب دیده بود چون اولین بار بود که بعد از ترسیدن و پریدن از کابوس اون هم درحالیکه توی بغلش بود انقدر طول کشید تا لرزش بدنش متوقف شه و وقتی که حمله اش تموم شد هیچی یادش نمیومد ...
انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده بود، شبیه یه فراموشی موقت انگار فراموش کرده بود که چقدر تنش تحمل کرده و درست وقتی که اون پیرمرد تونسته بود داروهایی که جان نیاز داره رو براش فراهم کنه پسر کوچیکتر یه نفس آسوده کشید.
به لطف همون داروها بود که جیمین از پنج ساعت پیش خوابیده تا همون لحظه درحالیکه جان حتی جرات نکرده بود لحظه ای چشم روی هم بذاره یا حتی به بدن جیمین دست بزنه برای تمیز کردنش، فقط باز هم تصمیم گرفت کاری نکنه تا جیمین بیدار شه، اما حالا فکر میکرد که بهتره خودش کم کم بدن اون رو تمیز کنه و اگر ترسیده از خواب پرید باز هم آرومش میکرد تا ترس رو از قلبش بگیره، پس از اتاق خارج شد و وقتی دوباره برگشت که ظرف آب نیمه گرم و پارچه ی تمیز و نرمی دستش بود و به طرف تخت قدم برداشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/218625098-288-k560535.jpg)
أنت تقرأ
𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)
حركة (أكشن)_اسـلـحـه_ نویسنده: راحیل کاپل: ویکوک ژانر: جنایی، دارک، اکشن، انگست، ماجراجویی، اسمات، رمنس خلاصه: فرمانده تهیونگ، عاشق دل شکسته ای که برای گرفتن انتقام قتل دوستپسرش تراشه ای رو می سازه که عاقبت همهاشون رو نامعلوم میکنه و جئون جونگ کوکی که اد...