Chapter 13 & 14

42.8K 1.3K 1.3K
                                        


‌_احساس می‌کنم توی عمرم انقدر سردم نشده بود.
تهیونگ با خنده به حرف جونگ کوک چشمی چرخوند و هردو با قدم های خسته وارد خونه شدن، لباس های خیسشون پر شده بود از شن و احتمالا اگر زیاد داخل سالن می‌موندن تمام راهرو و سرامیک ها خیس می‌شد طوری که تهیونگ حتما پسرش رو پشیمون می‌کرد از شیطنتی که انجام داده.

_خودت اول شروع کردی، بهت گفتم منو ننداز تو آب و فیلم بگیر ازم، اصلا خیلی شانس آوردی قبل افتادن کُتمو روی شن پرت کردم وگرنه بخاطر اون تنبیه می‌شدی!

جونگ کوک با وجود لرز ریزی که توی بدنش نشسته بود دستش رو به معنی تسلیم بالا گرفت و نیشخند زد، یاد چهره‌‌ی جمع شده‌ی تهیونگ افتاد، چون قبل از اینکه شارژ گوشیش تموم بشه اون از تهیونگ و صدای غرغراش که توی آب سرد هُل داده شده بود فیلم گرفته بود، شاید دلیلش رو پیش خودش نگه میداشت اما علاقه‌ی شدیدی پیدا کرده بود خاطره بسازه!
_قبول می‌کنم اما قیافت وقتی توی آب سرد افتادی و چشماتو با حالتی که انگار چندشت شده بستی خیلی خنده دار شده بود، عاح پسر مطمئنم هیچوقت قرار نیست فراموشش کنم و اون فیلمو برای خودم تا ابد نگه میدارم و می‌خندم بهش!

تهیونگ ملایم خندید و به طرف حموم قدم برداشت، امروز خیلی بهشون خوش گذشته بود و هردوی اون ها این رو مدیون آروم بودن خودشون بودن، چون ابدا روزشون رو تلخ شروع نکردن بلکه تهیونگ به خوبی می‌تونست هنوزم داغی لبای خیس جونگ کوک رو روی پوست شکم و سینه اش حس کنه وقتی می‌خواست بیدارش کنه.

_خیلِ خُب حالا بیا بریم دوش بگیریم تا تمام خونه به گند کشیده نشده و من بعدا به اون فیلمی که گرفتی رسیدگی می‌کنم!
_بله فرمانده!

جونگ کوک با خنده‌ی کوتاهی تایید کرد و پشت تهیونگ به راه افتاد به سمت حموم، درسته که اون ها از دیشب بدون هیچ مزاحمتی تا ساعت 3 بعد از ظهر امروز خوابیدن اما وقتی جونگ کوک بیدار شد و سعی کرد با کمی شیطنت مردش رو بیدار کنه قیافه های هردوشون نشون می‌داد که انگار تمام حس های مزخرفشون از بین رفته پس بلند شدن و بعد از پوشیدن لباساشون برای خوردن چیزی که بتونه جای صبحانه و ناهارشون رو بگیره به کافه‌ی ساحلی ای رفتن که شب قبلش جونگ کوک با صاحبش آشنا شده بود، با اینکه متوجه گذر ساعت نشدن ساعت ها داخل کافه نشستن و حرف زدن و بعد از اینکه حس کردن خیلی حالشون بهتره از کافه بیرون رفتن و کنار صخره های ساحل نشستن.
شاید وقتی داشتن برمی‌گشتن جونگ کوک کمی شیطنت کرد و تهیونگ رو با هُل دادن داخل آب سرد شوکه کرد اما تهش صدای خنده های بلندشون بود که توی ساحل خلوت پیچیده بود و اونجا بود که هردو حس کردن زنده ان و زندگی جریان داره حتی با تمام تلخیاش.

_فقط منم که دارم یخ میزنم؟
_عجیبه...
تهیونگ گفت و شروع کرد به در اوردن لباساش داخل حموم، جونگ کوک سریع وارد شد و از داخل آینه‌ی طویل مستطیل شکلی که روی دیوار حموم نصب شده بود به خودش نگاهی انداخت که صدای تهیونگ رو از پشت سرش شنید.

𝑻𝒉𝒆 𝑾𝒆𝒂𝒑𝒐𝒏(𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌)Where stories live. Discover now