تا خیابون اصلی میدویید و منو پشت سرش میکشوند.
-هی وایسا...من تازه تونستم سرپا بشم نمیتونم زیاد راه برم.
دستم و کشیدم و ایستادم.
-اَه فاک...
رفت طرف تلفن عمومی و به یکی زنگ زد.
برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم...
کسی نبود...
چرا میخواستم یکی بیاد و نزاره برم؟
سرم و تکون دادم و به مین هو خیره شدم.
مین هو: هِی ما تو کوچه ی ۱۴ وایسادیم بیاین اینجا...
-...
به من نگاه کرد.
-باشه...زود بیاین تا کسی ندیدتش.
و قطع کرد و اومد طرفم.
-کی داره میاد اینجا؟
عصبی گفتم.
-خب...بعدا میفهمی.
اومدم چیزی بگم که به پشت سرم اشاره کردو گفت: دارن میان دنبالموننننن...
سریع برگشتم ببینم کی که یهو ضربه ای به پشت سرم خورد و در ثانیه دست و پاهام بی حس شد...
فقط تونستم جمله ی اخرش و هرچند ضعیف بشنوم: ببخشید تهیونگ...اما مجبورم.
و سیاهی.........................................
نامجون: هرچی ادم داری جمع کن...باید پیداش کنین فهمیدی؟...صحیح و سالم میاریش اینجا...نمیخوام حتی یه مو از سرش کم بشه چوی...
چوی سرش و تکون داد.
-چشم رعیس...خیالتون راحت.
یونگی اومد جلو.
-دوربین های منطقه رو هک کردم.
-خوبه.
باهم رو کاناپه ی تو سالن نشستن...
یهو تیام اومد تو سالن.
-قربان...محموله ها داره میرسه کره...
نامجون کلافه و عصبی دستی به صورتش کشید...
همه چیز قاطی شده بود...
جیهوپ:بفرستش انبار تا بعدا من یه فکری براش بکنم.
نامجون و یونگی به جیهوپی نگاه کردن که با چهره ی ناراحت برخلاف همیشش اومد و رو مبل تک نفره کنارشون نشست.
تیام: بله قربان.
و رفت بیرون.
جیهوپ: شما ها تمرکزتونو بزارین رو پیدا کردن تهیونگ...من به کارای دیگه میرسم.
یونگی زد به کمر جیهوپ و لبخند غمگینی زد.
یونگی: تو حالت خوبه هوپ؟
سرش و اروم تکون داد.
-سعی میکنم خوب باشم یونگ...اما...کوک اصلا خوب نیست...در عرض یک ساعته که داره تو تب میسوزه و همچنان بی هوشه و هزیون میگه.
نامجون: دکتر چی گفت؟
-فشار عصبی...شوک...ناراحتیه پیش از حد... اینا باعثشه...اما هممون میدونیم دلیل اصلیش چیه...نبوده تهیونگ.
نامجون: پیداش میکنم...دوربین ها رو از در عمارت بگیر تا جایی که میرن...
یونگی خودش و جلو کشید و با چند تا کلیک دوربین های پشت در عمارت و اورد...
و ساعتش و وارد کرد...
درست همون ساعت بود که تهیونگ و اون پسر باهم خارج شدن...
دوربین بعدی...
مین هو دویید و دست تهیونگم گرفت و کشید سمت خیابون اصلی...
دوربین بعد...
تهیونگ دستش و کشید و وایساد...انگار خسته شده بود...مین هو با تلفن عمومی حرف میزد...بعد تموم شدن حرفش رفت سمت تهیونگ...
یکم باهم حرف زدن...
و یهو انگار مین هو چیزی گفته باشه تهیونگ سریع نگاه به پشت سرش کرد که مین هو با ته اسلحه زد به پشت سر تهیونگ...
صدای شکستن چیزی کنارشون اومد...
جیمین بود که پشت سرشون وایساده بود و یه لیوانم دستش بود و با دیدن این صحنه از شوک لیوان از دستش افتاد رو زمین و هزار تیکه شد.
جیمین با بغض : ن...نه...
تهیونگ بی هوش تو بغل مین هو افتاد...
بعد ۲ دقیقه یه ماشین ون مشکی اومد کنارشون و هردوتاشون و سوار کرد و رفت.
نامجون نگران و عصبی گفت: دوربین بعدی زود باش...
یونگی سریع رو لبتاپ کلیک کرد که همه ی دوربینای امنیتیه تو خیایون و نشون میداد...مسیر اون ماشین و دنبال میکردن...
از شهر خارج شد...
و اونجا بود که دیگه دوربینی نبود...
YOU ARE READING
Hidden Love
RomanceKookv [completed] -چرا اینجوری نگام میکنی؟ -چیه؟...اذیتت میکنه؟ -نه...عاشق ترم میکنه... :::::::::::::::::::::::::::::: کوکوی/ عاشقانه/ هیجانی/ مافیایی/ معمایی/ کمی اسمات/ ::::::::::::::::::::::::::: *فقط پارت اول برگرفته از فیلمه* 🥇#معمایی 🥇#فیک ...