part"38

2.3K 255 82
                                    

(...انتقام)

...

با خشم در ماشین و بست و بهش تکیه داد...
پاکت سیگارش و از تو جیبش خارج کرد و یه نخ با دندون از توش بیرون کشید و بین لباش گذاشت‌...

عصبی بود...
گیج بود...
نمیدونست چیکار کنه...
در حد فاک فقط میخواست مغزش اروم بشه...
حتی کم...

با فندک رنگ سیاه ماتش سیگارش و روشن کرد و پک عمیقی ازش گرفت...
تنها چیزی که الان ارومش میکرد...
سیگار و الکل بود...

باد بین موهاش میخزید و اونا رو به رقص وا میداشت...
اما اون عصبی تر از این حرفا بود و با استفاده از دستاش رقص اون تار های ابریشمی رو متوقف میکرد...

صدای در ماشین و بعد صدای کفشاش رو اسفالت...
حضورش و کنارم حس میکردم...
-جونکوک...

دود حبث شده تو ریه هام و با شتاب بیرون دادم و پک بعدی رو زدم...
-داری با خودت چیکار میکنی؟...این دومین پاکته که داری تمومش میکنی.

بی توجه به حرفش پک بعدی هم‌ زدم و به ساختمون های پایین دره نگاه میکردم...
اومد روبروم وایساد...

عصبی بودم...
نه از دست کسی...
از دست خودم...
همش تقصیر خودمه...

-خودت و عذاب نده.
چشمام و بستم...
چطور میتونم؟
واقعا چطور میتونم ریلکس باشم؟
اونم بعده دیدن چشماش.

-ناراحتش کردم...

سیگار و از بین انگشتام بیرون کشید و پرت کرد کناری...
با اخم نگاش کردم...
تنها کسی که میتونست اینکارو بکنه تهیونگ بود...
اینی که الان جلومه حق هیچ کاری نداره...

-فکر کردی کی هستی ؟...هوم؟
پوفی کشید و دستی بین موهای بلندش کشید...
-جونکوک...برای بار هزارم دارم بهت میگم...تو مجبوری میفهمی؟

پاکت سیگارم و باز دراوردم که اونم از دستم کشید...
غریدم: پسش بده.
-بهم گوش بده‌...
-نمیخوام...گفتم پسش بدههههه...بسه هرچی بهت گوش دادم.

-جونکوک اروم باش...
-همش تقصیر توعهههههه...توووو میفهمی؟...اگه نمیومدی تو زندگیم اینجوری نمیشد.

اهی کشید...
-برعکس...شانس اوردی که وارد زندگیت شدم...خودتم خوب میدونی که چرا...تقصیر منه درسته اما مجبوری...مجبوریم...بخاطر خودت بخاطر زندگیت...بخاطر اون.

-نمیدونم اون الان چه حالی داره میفهمییییی؟...
-میفهمم...واقعا متاسفم...اما بازم میگم..ما مجبوریم.

پوفی کشیدم...
دستی بین موهام کشیدم...
-حالا چیکار کنیم؟

ریوجین به اطراف نگاه کرد...
-باید بریم عمارت بابام.
اخم بدی کردم...

ادامه داد: باید بابا ببینه باهمیم...باید همه چیزو ببینه.
سری تکون دادم...
-دارم بهت اعتماد میکنم...ریوجین...شانس بیار نقشت نباشه وگرنه با همین دستام خفت میکنم.

Hidden LoveWhere stories live. Discover now