لطفا...لطفاااا با اهنگ(sonami)بخونین...
اگه نتونستین پیدا کنین کامنت بزازین تا براتون بفرستم😊....................
جین ماگ مشکی رنگ که حاوی مخلوط چند تا مواد مقوی بودو بعد هم زدن برداشت و رفت طرف پله ها...
یونگی از در عمارت با عجله وارد شد و با دیدن جین رفت طرفش و صداش زد...
-جین...
برگشت و با دیدن یونگی سوالی بهش نگاه کرد...
تعجب کرد که اینجا میبینتش...
از وقتی کوک گم شده کسی جز تهیونگ و خودش تو عمارت نبودن و نمیدونست بقیه دارن چیکار میکنن...
نمیزاشتن هم تهیونگ از عمارت خارج بشه...
و خودشم برای نگه داری از تهیونگ تو عمارت میموند...
یونگی بهش رسید و روبروش وایساد...
-میری پیش تهیونگ؟
سرش و تکون داد...
-اره...هیچی نمیخوره دارم براش یه چیز مقوی میبرم...
-حالش خوبه؟
-نه...حال هیچکس خوب نیست...شماها کجایین این همه مدت؟...چرا گوشی هاتون و برنمیدارین؟
یونگی کلافه دستی تو موهاش کشید و نفسش و فوت کرد بیرون...
-خودت میدونی داریم چیکار میکنیم...
جین چشماش و چرخوند...
-الان ۱۰ روز شده...۱۰ روزه نتونستین کاری بکنین...ماهواره و ردیاب اثری نداشته...پس میخواین چیکار کنین؟
-جین...
توجهش کامل به یونگی جلب شد...
ادامه داد: کوک...تو کره نیست...
جین خشک شده به یونگی خیره موند...
-چ...چی؟
-اونو بردن خارج از کره...و ما داریم سعی میکنیم با درجاتِ بالا ارتباط برقرار کنیم تا بتونیم هرچه سریع تر جایه کوک و پیدا کنیم.
-از..از کجا فهمیدین؟
-اخرین بار گوشیه کوک تو واشنگتن امریکا روشن شده...و سریع بعده ۱۰ ثانیه خاموش شده...
-شاید...گوشیش و بردن اونجا تا...
-جین...تانخون رفته امریکا...و ما ۷۰ درصد فکر میکنیم کوک هم اونجاست.
-اگه اینطوره که...خدای من...
نمیدونست چی بگه...
چیکار کنه...
-برو پیش تهیونگ و از چیزایی که گفتم چیزی بهش نگو باشه؟
-نم...نمیتونم یونگی...
-جین...فقط برو پیشش و بهش بگو جایه کوک و پیدا کردیم تا روحیه بگیره باشه؟
به بالای پله ها خیره شد...
-دیشب تاحالا ندیدمش و خبری ازش نیست...
یونگی: من میرم...فقط اومدم از حال تهیونگ با خبر بشم...بازم برمیگردم عمارت...مراقب خودتون باشین و درضمن بادیگارد ها رو زیاد کردم نترسین.
جین تند تند سرش و تکون داد و تشکر کرد.
با رفتن یونگی از پله ها بالا رفت...
جلوی اتاق تهیونگ وایساد و نفس عمیق کشید...
این پسر دیروز تا حالا عجیب ساکت بوده و حتی از اتاقش خارج نشده.
دستگیره رو گرفت و با لبخند درو باز کرد ...
ولی....
با دیدن تخت به همریخته اما خالیه اتاق نفس تو سینش حبث شد...
به اتاق همریخته نگاه کرد...
و در اخر ...
چشمش به متنه روی ایینه خورد و پاهاش شل شد...
(دارم میرم پیشه کوک...
بهم پیام داد...
اونامریکاست...
دوستون دارم)
افتادن ماگ رو زمین...
شکستنش و افتادن جین بین چهار چوب در...
ن...نه
...
تند تند پله هارو پایین اومد...
به دور دور خودش با گیجی چرخید و با دیدن گوشیش سمتش هجوم برد...
با دستای لرزون گوشی رو برداشت...
شماره رو زود وارد کرد و گذاشت در گوشش...
نفس نفس میزد...
یونگی: الو جین؟
-ی...یونگی...
یونگی وحشت زده درحال رانندگی ماشین و کناری پارک کرد .
-جین!!...چیشده؟..الو جیننن...
-تهیونگ...تهیونگ نیست...رفته...اون رفته امریکا...
ESTÁS LEYENDO
Hidden Love
RomanceKookv [completed] -چرا اینجوری نگام میکنی؟ -چیه؟...اذیتت میکنه؟ -نه...عاشق ترم میکنه... :::::::::::::::::::::::::::::: کوکوی/ عاشقانه/ هیجانی/ مافیایی/ معمایی/ کمی اسمات/ ::::::::::::::::::::::::::: *فقط پارت اول برگرفته از فیلمه* 🥇#معمایی 🥇#فیک ...