(قول بده...)
...
...
...
...با بسته شدن در با پایِ کوک...تهیونگو چسبوند به در و سرش و تو گودی گردن تهیونگ فرو کرد ...و با تمام وجودش عطر خوشبویه تن زندگیش و نفس میکشید...
طوری به هم چسبیده بودن که حتی سلول های هوا هم بینشون نمیتونست عبور کنه...
با دست جا تاجایه بدن همدیگه رو از دلتنگی نوازش میکردن...
تهیونگ کلاه و ماسکش و سریع دراورد و گوشه ای پرت کرد و این مساوی شد با کوبیده شدن لبای کوک روی لباش...چند روز بود کنار هم نبودن؟
چند روز بود که دلتنگ هم بودن...
شاید مدت طولانی نبود اما برای اونا هر یک ساعت دوری مساوی بود با یک سال...با عطش و محکم لبای ته رو میمکید و حتی فرصت همکاری به ته نمیداد...
به ترتیب لب بالا و پایینش و تو دهنش میبرد و مک محکمی بهش میزد انگار میخواد با اینکارا عطش تشنگیش و برطرف کنه...اما نمیدونست داره بد تر تشنه تر میشه...
داره هر دوشونو دیوونه تر میکنه...کوک همونطور که با لبای تهیونگ سخت درگیر بود و حتی حاضر نبود برای نفس گرفتن ازش جدا بشه ...دستاش و زیر رون تهیونگ گذاشت و بالا کشید...
تهیونگ با اینکارش دستاش و دور گردن کوک حلقه کرد و پاهاشو هم دور کمرش...
کم کم زبوناشون وارد دهن هم شد و حالا عمیق تر همو میبوسیدن...زبون کوک وارد دهنش شد و جا تا جایه دهنش و مزه میکرد...
اینقدر عمیق که ناله های اروم تهیونگ و دراورد...
همونطور که تهیونگ تو بغلش بود از در فاصله گرفتن و از راهروی کوتاهی عبور کردن که وارد پذیرایی شدن...
صدای بوسه های خیسشون تو فضا پیچیده بود...
تهیونگ دستاش و از پشت داخل موهای کوک سر داد و محکم تو دستاش مشت کرد که باعث شد کوک حرصی تر و محکم تر لباش و ببوسه و دوباره به دیوار کوبونده بشه...محکم خودش و به تهیونگ فشار میداد طوری که میخواست درونش حل بشه...
یک دستش و از زیر رون تهیونگ برداشت و از پشت داخل هودی تهیونگ کرد و کمر لختش و زیر دستاش فشرد و لمس کرد...تن داغش دیوونش میکرد...
جای جایه کمرش و لمس میکرد...
و از اینور تهیونگ که دست کوک روی کمرش حرکت میکرد حس شیرینی بهش القا شده بود...از لبای کوک به سختی جدا شد و سرش و داخل گردن کوک فرو کرد...
بوسه های ریزی و مک های محکمی جایه بوسه هاش ، روی گردن کوک میزد...
جونکوک سرش و بالا تر گرفت تا جایه بیشتری برای مارکای تهیونگ بهش بده...و از حس تن تهیونگ که بهش چسبیده بود لذت میبرد...
دستی که روی کمر تهیونگ بود و سر داد تا پایین و روی باسنش توقف کرد و اون و محکم تو دستش فشرد که باعث یکم بالا پریدن تهیونگ شد...نیشخندی رو لبای کوک نشست...
دوباره از دیوار جدا شدن و راهشونو طرف دیگه ای گرفتن...
که تهیونگ نمیدونست کجاست...
سرش و از تو گردن کوک بیرون اورد که دوباره لباش اسیر لبای تشنه ی کوک شد...
اینبار محکم اما پر حرارت تر همو میبوسیدن...
طوری که بعد هر بوسه لباشونو روی هم ثابت نگه میداشتن تا لذت بعدش و بچشن...

YOU ARE READING
Hidden Love
RomanceKookv [completed] -چرا اینجوری نگام میکنی؟ -چیه؟...اذیتت میکنه؟ -نه...عاشق ترم میکنه... :::::::::::::::::::::::::::::: کوکوی/ عاشقانه/ هیجانی/ مافیایی/ معمایی/ کمی اسمات/ ::::::::::::::::::::::::::: *فقط پارت اول برگرفته از فیلمه* 🥇#معمایی 🥇#فیک ...