part"34

2.7K 284 19
                                    

....(پیداش کردم...)

سکوت تو اتاق پیچیده بود.‌‌
سکوت مرگ...

یه قدم رفتم جلو و صداش زدم...
-ته...
بار دیگه با دیدن اون چشما... پاهام ضعف رفت و قلبم از شدت عشقی که بهش داشتم لرزید...

چطور من...چطور تونستم بهش خیانت کنم...
چطور به این چشما خیانت کردم...
اگه بفهمه...
ترسیدم...
اون...
قطعا از من متنفر میشه...

نکنه فهمیده؟
فهمیده؟
نه...
نه نمیشه...

-کوک...
با صدای ارومی صدام زد و به خورده های گوشیم نگاه کرد...
رفتم جلو‌‌‌...
نه اون نفهمیده...

نفس اسوده ای کشیدم و دستای مشت شدم و باز کردم....
-بهت خورد؟

سرش و به معنی نه تکون داد...
-حالت خوبه؟
رفتم جلو و عصبی کشیدمش تو بغلم...
سرم و تو گردنش فرو کردم و نفس هام و با خشم همونجا رها میکردم...
عطر تنش ارامشم بود...

من چطور تونستم اون شب با یکی جز بیبی خودم بخوابم...
چطور اینقدر پستم؟...
از خودم متنفرم...

اگه ته بفهمه...
حتی فکرشم باعث میشه بخوام‌ سرم و بکوبم به دیوار...

-کوک...
صدای ارومش همراه با نوازش هاش روی کتف و کمرم بهم ارامش میداد...
-جانم...
-خوبی؟

همونطور که سرم تو گردنش بود بوسه ای روی شاهرگش گذاشتم...
-یه بحثِ...کاری بود...
دستش و لای موهام فرو کرد که از لذتش چشمام ناخداگاه بسته شد و اهی کشیدم...

-اروم باش...بحث کاری پیش میاد دیگه...باید خودتو کنترل کنی عزیزم.
بوسه ی دیگه ای روی لاله ی گوشش گذاشتم...

چرا اینقدر خوبه؟
چرا اینقدر مهربون و تو دل بروعه؟
حتی نمیخوام یک ساعتم بدون اون‌ فکر کنم...

-لاو...
اومدم چیزی بگم اما در زده شد و جیمین پرید تو...
مثل همیشه...
تهیونگ خواست ازم جدا بشه اما نمیخواستم...

جیمین هزار بار مارو اینطوری حتی بدتر دیده...
با نیش باز تو چهار چوب در وایساد و گفت: واووو...کفترای عاشق صبحونه امادست...همه منتظرن شما دوتا لاو ترکوندناتون تموم شه.

از روی شونه ی تهیونگ به جیمین نگاه کردم و گفتم: باشه...برو ما الان میایم.

چشماش و چرخوند: اه...خاک تو سر بدبختِ سینگل خودم کنن...خوبه هر ساعت کنار همین و به هم چسبیدین که الان طوری بغلش کردی انگار قراره از هم جدا شین.

اخمای کوک شدید توهم رفت...
جیمین که دید چیز خوبی نگفته خنده ی مصنوعی کردو تند گفت: من برم گشنمه...زود بیاینا.

و رفت بیرون و درو تند بست...
تهیونگ به زور ازم جدا شد...
-کوک داشتم خفه میشدم...چیشده؟...جیمین راست میگفت...انگار قراره از هم‌ جدا بشیم که اینطور بغ...
-تهههه...دیگه نمیخوام این حرف و ازت بشنوم.

Hidden LoveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora