part"42

2.3K 256 58
                                    

(اون برگشته...)
...
...
...
...

جسم بی هوش تهیونگ و رو کولش انداخت...
به اطراف نگاهی انداخت و نیشخند زد...
گوشیش و دراورد و فقط یه پیام گذاشت
《کارم تموم شده》

گوشی رو برگردوند تو جیبش...
چهار نفر از حیاط پشتی اومدن طرفش...
تعظیمی کردن...
-چیشد؟

با گَردی که تو صورت تک تک نگهبانا پاشیدیم نصفشون بیهوش و نصفشون نیمه هشیارن...
-مهم نیست...ما کارمون تموم شده...از اینجا باید بریم.

یکیشون به اون پسر اشاره کرد...
-قربان...داره خون ریزی میکنه.
به پهلوی پسر نگاه کرد...
خون ریزی شدیدی داشت...
اخم کرد: لعنت بهش...بریم.

-بله.
هر پنج نفرشون از اون عمارتِ خالی خارج شدن...
و ندیدن...
یه جفت چشم وحشی که از پشت درخت ها نگاهشون میکرد...
یه جفت چشم که تازه رسیده بود...
و همه چیز رو دیده بود ...
اخم کرده بود...
با دندون های کلیک شده روی هم زمزمه کرد: عوضیا‌.

و اون از درخت ها فاصله گرفت و دنبال اون پنج نفر رفت...

‌...
...
...
...

روی مبل روبروی جونکوک نشست...
ریوجین هم کنار کوک نشسته بود...
سعی کرد صورتش و مثل همیشه با اقتدار بگیره...

جونکوک که از اتش و طوفان درون جویون خبر داشت نیشخند پنهانی زد...
-چیشده که گفتین بیام اینجا؟...واسه عروسی و مراسم مشکلی پیش اومده؟

جویون سری به معنی منفی تکون داد...
-یه کار دیگه باهات داشتم جونکوک...یه کار مهم.
البته که کوک از کار مهمش خبر داشت‌...اما چشما و حالت صورتش و بی خبر گرفت و کوتاه و گذرا نگاهی به ریوجین انداخت و باز به جویون خیره شد.

-چیشده؟
جویون لیوان شامپاینش و برداشت...
یکم تو دستاش تکون دادو گفت: وقت ندارم پس سریع میرم سر اصل مطلب‌... سوله هام و غارت کردن.

کوک با تعجب نمایشی گفت: چی؟
جویون با چشمای ریز شده به تک تک حرکات جونکوک خیره بود...
حسی درونش میگفت یه جایه کار میلنگه...
اما وضعش الان اینقدر بد بود که توجه ای نکنه.

-کاره دولت کره ست...یکی جای سوله هارو لو داده...و اونا تمام دراراییمو بردن.
جونکوک با ابروهای بالا رفته گفت: و...چه ربطی به من داره اینا؟

جویون: ربطش میدم...من به تو ربطش میدم...چون باید کمکم کنی جونکوک...ناسلامتی تو داماد منی نه؟...پس ازت انتظارایی دارم.
جونکوک اخم محوی کرد: چرا باید کمکتون کنم؟...چون فقط دامادتونم؟

جویون اهی کشید و کلافه سری تکون داد: ببین...من پدر ریوجینم...و تو عاشق دخترمی...و اگه بلایی سر من بیاد دخترم ناراحت میشه و در اصل عشقت ناراحت میشه و میدونم تو اینو نمیخوای درسته؟

جونکوک پوزخند زد: درسته.
جویون: و اگه اون محموله ها به دستم نرسه و تا سه روز دیگه صادر نکرده باشم عربستان...اون عربای مفت خور راحت مثل اب خوردن منو میکشن.

Hidden LoveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang