(عمارت جعون)(۱۰ صبح)
همه دور میز بزرگی که از چوب گردو ساخته شده بود و رگه هایی از جنس طلا داشت جمع شده بودن...
نامجون سر میز...جیمین،یونگی،هوسوک،جین و دوتا از دستیار و معاونشون هم ته میز نشسته بودن.
نامجون چشماش و بسته بود و تمرکزش و روی اعصابِ نداشتش گذاشته بود تا مثل همیشه زود عصبی نشه.
فکش و جلو اورد و به صندلی کنارش نگاه کرد...
صندلی که طبقِ این دوسال خالی میموند و صاحبش رو نمیدید.
رو به یونگی گفت: کجاست؟
یونگی صاف نشست و با نگاه کوتاهی به جمع گفت: مثل همیشه...غیبش زده.
نامجون دستاش و مشت کرد.
اون همیشه همینجوره...
همیشه موقع جلسات غیب میشه و بعد اخر شب پیداش میشه...
دستش و روی میز گذاشت و گفت: شروع میکنیم...خب..لی مین محموله ها کجان؟.........................
نیست...
نیست...
کدوم گوری گذاشتمش؟
چرا یادم نمیاد؟
کل اتاقک و صبح تا حالا زیر و رو کردم...اما لعنتی پیداش نکردم.
سوگون: مطمعنی اوردی اینجا؟
-اره مطمعنم...بعدِ اینکه از اون خوشتیپه گرفتنش اومدم اینجا...اما اینقدر الکل خوردم که یادم رفته کجا گذاشتمش و حالا گم و گورش کردم.
سوگون پاش و رو میز گذاشت و گفت: حالا مگه اون گردنبند چقدر می ارزیده؟
عصبی برگشتم طرفش و گفتم: لعنتی اگه صاحبش بیاد و بگه بهم پسش بده بجاش پولتو میدم چیکار کنم؟
-خدای من بیخیال ته...اون گردنبند مفت نمی ارزید که صاحبش دوباره بیاد تا ازت بگیرتش...حتما تا الان داشته به ریشت میخندیده.
کلافه دستی تو موهام کشیدم.
-یالا ته...قیافتو اینجوری نکن برام...تا شب که بار و باز میکنم میتونی بخوابی ...نمیخوام شب مث دیک پوسیده اینور و اونور بری.
بالشتکِ تو کاناپه رو پرت کردم طرفش .
-خودت شبیهشی احمق.
خندیدو رفت بیرون.
گوشیم و دراوردم تا به بکهیون زنگ بزنم.
باید درباره با دانشگاه بهش میگفتم.
درسته ۲۵ سالمه و میرم دانشگاه...چون دانشگاه و خیلی دیر شروع کردم و فقط یه ترم مونده تا تمومش کنم...البته اگه این زندگی تخمی بزاره.
-جونم عشقم...
با تعجب به گوشی نگاه کردم و دوباره گذاشتم دم گوشم.
-الو بک؟...خودتی؟
-اره عشقم...
-خاک توسرت...
-چه خبرا نفسم؟
-اون دختر کَنه پیشته باز؟
-اره قربونت برم...
-ایییی چه نچسبیه...و توهم نچسب تر......زنگ زدم بگم این ترمه دانشگاه و نمیتونم بیام مرخصی گرفتم باید تو بار باشم قِستام عقب افتاده.
-اوکیه عزیزم...شب میبینمت.
-نمیخوام ببینمت...گمشو.
گوشی رو قطع کردم که سوگون اومد تو...
قیافش نگران و شوکه بود.
-چیزی شده سوگ؟
-بیرون...کارِت دارن.
تعجب کردم.
-با من؟
-اره...زود باش.
تعجب کردم...من که کسی رو ندارم و نمیشناسم که بخواد کارم داشته باشه.
گوشیم و تو جیبم برگردوندم و از اتاقک همراه با سوگون خارج شدم.
وارد بار شدم.
هیچکس اینموقع صبح بار نمیومد و حالا...
۵ تا ادم کت و شلواری هیکلی به ردیف وایساده بودن...و کنارشون پشت میز یکی که پشتش به من بود نشسته بود و سیگار میکشید...
لبام و زبون زدم و با فاصله ازش وایسادم...
هنوزم پشتش بهم بود.
سوگون اومد جلو و گفت: قربان...کیم تهیونگ اینجاست.
دستش بالا اومد و به علامت برو تکون خورد.
سوگون نگاه نگرانی به من کردو رفت.
اون کیه که سوگون ازش میترسه؟
تاحالا ندیده بودم این ادمای کله گنده بیان اینجا.
اصلا کارِش با منچیه؟
سیگارش و تو جا سیگاری خاموش کردو بادصدای بمی گفت: بیا روبروم وایسا.
اخم کردم.
من از کسی که بهم دستور بده متنفرم.
و اون فک کرده من اطاعت میکنم؟...
-کارتونو بگین...من بیکار نیستم اقای محترم.
تونستم صدای پوزخندش و هرچند خیلی اروم بود اما بشنوم.
با دست اشاره ای کرد که دوتا از اون مردای هیکلی که به بادیگارد میخوردن اومدن طرفم و بازوهام و گرفتن.
-هی هی ولم کنین عوضیاااااا...
تعجب کرده بودم...
منو بردن جلوی اون قرار دادن.
با نگاه به صورتش قشنگ شوکه شدم...
فاک...
اون چقدر...جذابه...
انگار همسن و سال خودم بود...اما پخته تر.
بهم نگاه کرد...
نگاهش سوزان بود طوری که حس کردم بدنم داره میسوزه.
سرتا پام و از نظر گذروند و من معنی برق نگاهش و نفهمیدم.
بهش نمیخورد ادم بدی باشه...شایدم میخورد...
سیگار دیگه ای روشن کرد.
-خب؟
-بله؟
ابروهاش و توهم کشید...
پکی به سیگارش زد...
-گردنبندم؟
-وات؟...زده به سرت؟...مگه گردنبدتو برداشتم که سراغشو از من میگیری؟
-گفتم گردنبندم...
دیوونه بود؟
-دارم میگم دسته من نیست...صبر کن ببینم...
با شَک نگاهش کرد...
-نکنه اون گردنبندی رو که دیروز از اون خوشتیپه واسه جبران کارم ازش گرفتم و میگی؟
-دقیقا...
اب دهنم و قورت دادم.
-فروختمش...
در ثانیه ای نگاهش از خشم و تنفر پر شد...
اینقدر که تهیونگ پاهاش و جمع کردو اروم گفت: فاک...چه هیولایه...جذابی...

BINABASA MO ANG
Hidden Love
RomanceKookv [completed] -چرا اینجوری نگام میکنی؟ -چیه؟...اذیتت میکنه؟ -نه...عاشق ترم میکنه... :::::::::::::::::::::::::::::: کوکوی/ عاشقانه/ هیجانی/ مافیایی/ معمایی/ کمی اسمات/ ::::::::::::::::::::::::::: *فقط پارت اول برگرفته از فیلمه* 🥇#معمایی 🥇#فیک ...