(...عشق دروغین)
.......
سکوت میکنم ...
دقیقهای ساعتی حتی روزها
میایستم این ساعت همین لحظه همین جا
به احترام مرگ تمام احساسم ...
.......جالبه نه؟
در عرض یک شب زندگیت بالا پایین بشه...
از یه بلندی ،از یه اغوش گرم سقوط کنی...نفهمی کجا رو اشتباه رفتی...
گیج باشی و حتی نفهمی چه خبره...
چیشد که اینطوری شد؟
چیشد که همه چیز برعکس شد...
چه کاری انجام دادی که تقاصش اینه...دستام رو نرده ها قفل شد...
تنها چیزی که برای جلوگیری از سقوطم داشتم...
تنها چیزی که منو نگه میداشت...دستای قفل شده ی اون دور بازوی کسی که ۴ ساله شده تمام زندگیم...
سکوت مرگ تو عمارت پیچیده بود...حتی نفس ها هم بریده بود و همه با ناباوری و بهت به اونا نگاه میکردن...
کسی حواسش به صدای بلند شکستن قلبی همین نزدیکیا نبود...
کسی نفهمید ...و این دو جفت چشم بود که به هم زنجیر شده بود...
توی نگاه هم عرق بودن...
یکی دنبال حقیقت بود و یکی سرد خیره بود...یکی چشماش از اشک پر بود و یکی بی روح بود...
یکی ترسیده از جدا شدن بود و یکی با نهایت بی رحمی چشم از اون نگاه گرفت و به جایی جز اون نگاه بغض دار خیره شد...قلبش بار دیگه شکست...
بار دیگه خورد شد...
صداهای اطرافش و نمیشنید...
فقط یک نفر رو میدید...نمیدونست چرا با حرف کوک که درست یادش نمیاد چی گفت ،چرا اینقدر همه عصبی و کلافه شدن...
چرا یونگی به کوک سیلی زد...چرا جیمین یقه ی کوک رو گرفت و داد میزد...
چرا نامجون عصبی بهش نگاه میکرد...
چرا جین با ناباوری اشکی از چشمش چکید...
چرا جیهوپ همه رو سعی در اروم کردن داشت در حالی که خودش عصبی بود ...هیچکس هنوز متوجه ی فردی نشده بود که وسط پله ها وایساده...
کسی که قلبش تیر میکشید...با صدای عصبی و فریاد یونگی بلاخره سد اشکاش شکست...
یونگی: تو گوه خوردی که با یه هرزه بلند شدی اومدی میگی میخواین نامزد کنین...گمشو از عمارت بیرون جونکوکککک...گمشووووووو.اما کوک دست ریوجین و گرفت...
کوک: تصمیممونو گرفتیم هیونگ...
و سیلی دوباره...
اما اینبار از طرف نامجون...

ANDA SEDANG MEMBACA
Hidden Love
RomantikaKookv [completed] -چرا اینجوری نگام میکنی؟ -چیه؟...اذیتت میکنه؟ -نه...عاشق ترم میکنه... :::::::::::::::::::::::::::::: کوکوی/ عاشقانه/ هیجانی/ مافیایی/ معمایی/ کمی اسمات/ ::::::::::::::::::::::::::: *فقط پارت اول برگرفته از فیلمه* 🥇#معمایی 🥇#فیک ...