...(تموم شد...)وقتی به گلای تو تراس... خودش اب داد یه نفس عمیق هم کشید تا عطر اون گلا کامل بره تو ریه هاش...
بماند که سه تاهم عطسه پشت سر هم کرد...اب پاش و گذاشت گوشه ای و در اخر نگاهی به حیاط بزرگ عمارت انداخت و با لبخند رفت داخل...
در تراس و کشید و بست...یهو تو اغوشی گم شد...
با تعجب برگشت و کوک رو دید که با چشمای درشت نگاش میکنه...
لبخندش پررنگ تر شد و دستی روی گونش کشید...-چیشده بانی...
اخم محوی کرد...
-هی...تو حق نداری بهم بگی بانی...
-خب...خرگوش زشت چطوره؟( اه یادِ رمان Bite افتادم🥺..تموم شده اما دلم براش تنگ شده😪)-نه...خوب نیست...مگه من خرگوشم؟
-توهم همش بهم میگی تایگر کوچولو...
خندید و لپم و گاز گرفت...
-تو هم شبیه تایگر کوچولویی...هم شبیه خرس پشمالو...دستام و دور گردنش حلقه کردم...
-امممم...خب توهم شبیه خرگوشی...البته فقط زمانایی که اینطوری میخندی و بینیت و چین میدی.سر بینیم و گاز ریزی گرفت...
-خب بگو فقط زمانایی که پیشه توام...هوم؟
سرم و تکون دادم...
-چیکار میکردی تو بالکن لاو؟سرم و رو شونش گذاشتم و از پنجره به حیاط عمارت چشم دوختم...
-به گلا اب میدادم...
-مگه خدمتکارا نیستن؟
-چرا...اما خواستم اینبار خودم بهشون اب بدم..بوسه ای روی گونم گذاشت...
-کوک...نامجون هیونگ تو شرکتش به طراح نیاز داره...به نظرت برم اونجا کار کنم؟(جعون ها یه شرکت طراحی خودرو و صادر کننده خودرو دارن که پشت اون شرکت کارای صادرات اصلحه هم انجام میدن...و تهیونگم خبر داره*)
اخم کرد...
-چرا میخوای کار کنی؟
-حوصلم تو خونه سر میره...لیسانسمم پارسال گرفتم تموم شد...رشتمم طراحی بود...پس اوکیم نه؟-ته...تو نیاز به کار کردن نداری...
ازش جدا شدم و تو چشماش نگاه کردم...
-کوکی..من ۲۸ سالم شده...واقعا الان حس یه بی مصرف و دارم تو خونه.سری تکون داد...
-بیا تو شرکت خودم...
-اما تو طراح داری...دیگه نیازی به من نیست.
-اخراجشون میکنم.
اخم کردم: نه...دیوونه شدی؟...طراح به اون خوبی رو اخراج کنی بخاطر من؟دوباره منو گرفت تو بغل...
-بخاطر تو هرکاری میکنم...
لبخند زدم...
-باشه...به هیونگ میگم ببینم چی میگه.-خب...من زود تر بهش گفته بودم...
-خب پس جناب تهیونگ از قبل تصمیمشونو گرفته و همه ی کاراشونو کرده بودن و حالا اومده به من میگه؟با گوشش وَر رفتم...
-خب...
خندید و بوسه ای روی چونم گذاشت...
-باشه عزیزم شوخی کردم...تحت فشار نمیزارمت..هرکار خواستی بکن ولی قبلش بهم خبر بده...

JE LEEST
Hidden Love
RomantiekKookv [completed] -چرا اینجوری نگام میکنی؟ -چیه؟...اذیتت میکنه؟ -نه...عاشق ترم میکنه... :::::::::::::::::::::::::::::: کوکوی/ عاشقانه/ هیجانی/ مافیایی/ معمایی/ کمی اسمات/ ::::::::::::::::::::::::::: *فقط پارت اول برگرفته از فیلمه* 🥇#معمایی 🥇#فیک ...