part"33

2.1K 254 24
                                    

...(خیانت...)

با شوک... به اون سه جفت چشمِ دلتنگ نگاه میکرد...
به کسایی که با بیمعرفتی از اینجا رفتن و اونارو ترک کردن...
به کسایی که یک ساله ندیدتشون...

با همون بهت یه قدم جلو رفت...
باور نمیکرد اونا الان اینجان...
کوک...
اون‌ الان روبروشون وایساده...

تهیونگ و جیمین...چقدر عوض شدن...
بخاطر رنگ موهاشون...

جیمین موهاش و بلوند کرده و تهیونگ قهوه ای روشن...
و کوک...همونطور مثل همیشه پشت اون دوتا محکم و جدی و دست به جیب وایساده و به من خیرست...

جیمین اب دهنش و قورت داد و گفت: جین...هیونگ...
جین قدم دیگه ای به جلو برداشت و گفت: شما...شما واقعی هستین دیگه نه؟

تهیونگ با بغض رفت جلو و جین و محکم بغل کرد که باعث شد جین از شوک دربیاد و با بغض و گریه محکم دستاش و دور دونسنگ کوچولوش حلقه کنه...

تهیونگ سرش و تو گردن جین قایم کرد و با بغض گفت: دلم برات یه ذره شده بود هیونگ...

با لبخند اغشته به بغض اون دستش و برای جیمینی باز کرد که کنار کوک مظلوم بهشون نگاه میکرد...

جیمین با اشاره جین که بره تو بغلش دویید و خودش و کنار ته تو بغل هیونگش جا کرد...
جین دوتاشون و محکم به خودش فشار میداد و ابراز دلتنگی میکرد...

همش روی موها و پیشونیشون و میبوسید...
اون دوتا هم مث بچه کوچولو ها تو بغلش بیرون نمیومدن...

جین نگاهش به کوک افتاد که سرش پایینه و با نک کفشاش به گوشه ی میز اروم ضربه میزنه...

استرس داشت...تمام حرکات کوک رو از حفظ بود‌...
دستش و از دور اون دوتا با بوسه ی اخر باز کردو اون دوتاهم اشکاشون و پاک کردن و رفتن کنار تا جین بره پیشه کوک...

کوک با حس کردن وایسادن کسی روبروش سرش و اورد بالا که مساوی شد با غرق شدن تو اغوش گرم هیونگش...

شوکه شد...اما انگار قلبش یهو اروم گرفت...
ناخداگاه اونم دستاش و اورد بالا و دور هیونگش حلقه کرد.‌.
جین بوسه ای روی موهای کوک گذاشت و با لبخند دستاش و دو طرف صورت کوک گذاشت و نگاش کرد...
-مکنه ی هیونگ...بیمعرفت...یک ساله رفتی خودتو از ما دریغ کردی‌...حالا هم که بی خبر برگشتی غریبی میکنی.

کوک نفس عمیق کشیدو سعی کرد بغضش و قورت بده...با اینحال جین فهمید و دوباره محکم کوک رو بغل کرد...

جین: یه چیزی بگو کوک...خواهش میکنم...
جین هیج ربطی به قضیه ی مامان نداشت...
اون زمان هنوز جین با نامجون اشنا نشده بود...

پس از اولشم از اینکه با جین هیونگم قطع رابطه کرد کار اشتباهی بود...
اون تقصیری نداشت...

کوک: متاسفم ...هیونگ...
صدای بغض دار جین کنار گوشش اومد:از من معذرت خواهی نکن کوک...از یه نفر دیگه باید معذرت بخوای...خودتم میدونی هیچی تقصیر اونا نیست...

Hidden Loveحيث تعيش القصص. اكتشف الآن