(دلقک...)
......
صدای قدم هاش توی راهرو نسبتا تاریک میپیچید...
دستاش و مشت کرد و سعی کرد خودش و قوی نشون بده...
اما فقط خودش میدونست با هر قدم لرزش پاهاش بیشتر میشه...بعده مدتی راه رفتن داخل یه راهروی نسبتا طولانی با کاشی کاری های مرمر...بلاخره به در بزرگ سیاه رنگ رسید...
و دونفر کت و شلواری با هیکلی ورزیده که جلوی در محکم وایساده بودن...
فهمید از بادیگاردایه اونن...
جلوی در که ایستاد اروم صداش و صاف کرد...-هوجین هو هستم...
یکی از اونها از روبروی در کنار رفت و با نیشخند گفت: رعیس خیلی وقته منتظرته.اخم کرد...
اونا چطور میتونن با من...اینطور رفتار کنن...
چشمام و عصبی بستم...
برای خودش متاسف بود...
اما مجبور بود...درو باز کردن و منتظر شدن تا برم داخل...
با نفس عمیقی پام و داخل اتاق گذاشتم...
اتاقی که دود سیگار گرون قیمتی درونش پیچیده بود...دیوار های تیره و میز بزرگی از چوب گردو روبروی پنجره ای عظیم...که پشت میز یه نفر نشسته و پشتش به دره...
و با یه دست سیگار میکشه...
دودش و بیرون داد...
سعی کردم نفس نکشم...
سعی کردم اروم باشم...صدای پوزخندش و تا اینجا شنیدم و بعد...
صداش تو اتاق پیچید...-اه سرگرد...
گوشام و تیز کردم تا ببینم چی میگه...
-چقدر بیچاره میرسی نه؟
اخم کردم و دستام و مشت کردم...
لعنتی...اگه اون عوضی دخترم و گروگان نمیگرفت...مجبور نبودم الان تو اتاق این حرومی وایسم و اون الان باید تو زندان اب خنک میخورد...
دوباره صداش به گوشم رسید...
جدی شد...
-پرونده رو اوردی؟
اوننمیدید و پشتش به من بود...
اما من سرم و تکون دادم...
چون توان حرف زدن نداشتم...-نشنیدم سرگرد...
اب دهنم و قورت دادم و نفس عمیق کشیدم...
اروم باش...-...بله...
-هوم...خوبه...بزارش رو میز...پرونده رو از زیر لباسم دراوردم و اروم نزدیک میز شدم...
بهش نگاه کردم...
پرونده ی ۱۷ سال پیش...
اگه میفهمیدن من برداشتم...مطمعنم رفتار خوبی باهام نمیشد...
اما من مجبور بودم...بار ها با خودم گفتم...
پرونده رو با دستای لرزون روی میز گذاشتم...-هوجین هو...دخترت خیلی عصاب خورد کن بود...
دستاش توهم قفل شد و فکش منقبض...
صورتش سخت شده بود اما چاره ای نبود...اگه میخواست تک دختر ۱۳ سالش سالم باشه باید سکوت میکرد و هرچی میگفت و تایید میکرد...
این تنها راهه...رو صندلی چرخید و من تونستم ببینمش...
مثل همیشه ماسک زده بود به صورتش تا کسی اونو نشناسه...
أنت تقرأ
Hidden Love
عاطفيةKookv [completed] -چرا اینجوری نگام میکنی؟ -چیه؟...اذیتت میکنه؟ -نه...عاشق ترم میکنه... :::::::::::::::::::::::::::::: کوکوی/ عاشقانه/ هیجانی/ مافیایی/ معمایی/ کمی اسمات/ ::::::::::::::::::::::::::: *فقط پارت اول برگرفته از فیلمه* 🥇#معمایی 🥇#فیک ...