(مهمون ویژه...)
...
...از پله ها تند تند اومد پایین...
نگران بود...
همه مشغول یه کاری بودن...
چشم چرخوند دور عمارت ...
ندیدش...جین از اشپرخونه وارد سالن شد و به جیمین که پایین پله ها وایساده بود و اطراف و نگاه میکرد خیره شد...
-جیمین...برگشت طرف جین...
-هیونگ!
رفت نزدیکش...
جیمین عجیب میزد...
-چیشده؟
-تهیونگ و ندیدین؟اخمای جین توهم رفت...
-یعنی چی؟...تو اتاقشه دیگه.
جیمین سری به معنی نه تکون داد...
-نبود...رفتم بیدارش کنم اما نبود...اخمای جین بیشتر توهم رفت...
-شاید همین اطراف باشه...
نامجون: چه خبره؟جیمین برگشت طرف نامجون...
-تهیونگ...نیست تو اتاقش نیست...
حالا همه ی سرا برگشت طرف جیمین...
جیهوپ از رو مبل گفت: صبح زود همینجا بود که.
جیمین نگران شده بود...
نکنه رفته جایی بلایی سرش بیاد...واقعا تمام تلاشش و میکرد تا نزدیک تهیونگ باشه و نزاره تو این موقعیت بلایی سرش بیاد...
استرس داشت...
واقعا نگرانش بود و دلش بد شور میزد...
همش فکر اینکه نکنه تهیونگ بخاطر برادر بیشعورش بزنه یه بلایی سر خودش بیاره تو مغزش رژه میرفت...-تو عمارت بود؟...جایی نمیرفت؟...
جیهوپ: نه...اومد اب خورد و برگشت تو اتاقش.
یونگی بلند شد: بهش زنگ بزن جیمین.
-فکر کردی به ذهن خودم نرسید؟...گوشیش تو اتاقش بود...خدای من نگرانشم.جینم که از استرس جیمین بهش سرایت شده بود با صدای لرزون گفت: اون بچه باید بیشتر مراقبش باشیم...ممکنه بلایی سر خودش بیاره.
نامجون: نکنه رفته کوک و ببینه؟
جیمین: نه نه...مطمعنم تهیونگ حتی نمیخواد سایه ی جونکوک رو ببینه...چه برسه بره دیدنش اونم بعده اون قضیه...اگه دیگه رفته باشه تا کوک رو با دستاش خفه کنه که البته من اصلا تعجب نمیکنم چون حق داره.جین چپ به جیمین نگاه کرد: الان وقت مسخره بازی نیست جیمین.
جیهوپ پوف کلافه کشید...
-بریم پیداش کنیم...نمیتونیم همینطور دست رو دست بزازیم...شاید حالش بد بوده رفته بیرون.جین: دیشب که از پارک برگشت همش تو فکر بود..حتی سر میز شامم درست حسابی نخورد و بدون حرف رفت تو اتاقش...دیدین که.
نامجون رفت کتش و از رو صندلی برداشت: میرم پیداش کنم یونگی و جیهوپ شماهم...
یهو صدای در اومد و باز شدنش...
نامجون حرفش و خورد و هممون برگشتیم سمت در که دیدیمش...تهیونگگگگ...
با تعجب و استرس دوییدم طرفش...
-تهههه...
کت و شلوار مشکی پوشیده بود با تیشرت کرم رنگ زیرش...عصبی گفتم: کجا بودی؟
ابروهاش و بالا داد و به هممون نگاهی انداخت و در اخر نگاهش رو جیمین ثابت موند...
ته: مهمه؟
نامجون : نگرانت بودیم...فکر کردیم تو اتاقتی...جیمین اومد دید نیستی.
جین: چرا گوشیت و حداقل با خودت نبردی؟
جیمین: اصلا بگو کجا بودی تا اینموقع از روز؟

YOU ARE READING
Hidden Love
RomanceKookv [completed] -چرا اینجوری نگام میکنی؟ -چیه؟...اذیتت میکنه؟ -نه...عاشق ترم میکنه... :::::::::::::::::::::::::::::: کوکوی/ عاشقانه/ هیجانی/ مافیایی/ معمایی/ کمی اسمات/ ::::::::::::::::::::::::::: *فقط پارت اول برگرفته از فیلمه* 🥇#معمایی 🥇#فیک ...