part"36

1.8K 221 61
                                    

...(بگو دروغه...)

با شتاب در عمارت و باز کرد و وارد شد...
چشماش دور تا دور سالن و از نظر گذروند...
ساعت نزدیک ۲ شب بود و هیچکس تو سالن پایین نبود...

فضا نیمه تاریک بود...
درو بست و کتش و با استرس پرت کرد رو مبل کنارش و خواست بره طرف پله ها که ایستاد...

نفسش گرفت وقتی سایه ای رو بالای پله ها دید که مطمعن بود کسی جز تهیونگ نیست...
اب دهنش و قورت داد...

اون از چند کیلومتری هم میتونست تهیونگشو تشخیص بده...

اروم رفت جلو...
هرچی جلو تر میرفت واضح تر میشد...
عرق سرد از کمرش پایین میومد...

پایین پله ها وایساد...
صورتش مشخص نبود...
-...تهیونگ؟

سعی کردم صدام نلرزه...
قلبم تند میزد...انگار میخواست از تو سینم بیاد بیرون...

صداش باعث شد نفسم حبث بشه...
-کجا بودی کوک؟
صداش اروم بود...
به طرز عجیبی اروم بود...
طوری که هیچ حسی رو نمیتونستی توش پیدا کنی...
و همین ترسناک بود‌..

اون...ندیده هنوز؟...
اره ندیده...
خواستم برم بالا که با صداش متوقف شدم...

-همونجا بمون...
با تعجب ایستادم و بهش نگاه کردم...

نفسش و اه مانند بیرون داد: کوک...
منتظر نگاش میکردم...
دستام و مشت کردم...

با حرفش قلبم ایستاد...
-تو تمومش کردی...
به گوشام شک داشتم چیزی که الان شنیدم واقعی بود یا نه...
-تو همه چیزو‌ تموم کردی...
-تهیونگ... منظورت چیه؟...

در لحظه چیزی که توی دستش بود و پرت کرد پایین طرفم ...
نگام به عکسایی از همون شب افتاد... که تو پله ها از بالا به پایین سُر میخورد...و این من بودم که پاهام با دیدن اونا لرزید و سر شد...

عکسا جلوی پاهام افتاد...
به‌ خودم تو عکسا نگاه کردم...
حتی برای خودم هم رقت انگیز بود و حتی نمیخواستم نگاه کنم...

از خشم میلرزیدم...

تهیونگ: فقط یه سوال...خواهش میکنم بهش جواب بده...

حالا میفهمید...
چقدر صداش شکسته و بغض الود بود...
حالا میفهمید ارومی صداش بخاطر بغضی بود که تو گلوشه...
و این قلبه جونکوک رو به بازی با مرگ میگرفت...

عصبی دستی بین موهاش کشید...
-تهیونگ بهم گوش بده...
-فقط یه سوال...
-ته من با خواست خودم ا...

-اصلا من برات مهم بودم؟
با حرفش دهنم بسته شد.‌.
با خشم بهش نگاه کردم...
عصبی گفتم: دیگه این حرف و نزن تهیونگ...تو برام از همه مهم تر بودی و هستی...

پوزخند زد...
-اگه بودم اینکارو نمیکردی...
-تهیونگگگگگ...
داد زد: تمومش کن...دیگه هیچوقت...هیچوقت نمیخوام ببینمت.

Hidden LoveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora