Part:1

906 117 15
                                    



تا حالا شده حس کنین یکی همزمان درحال فشار دادن قلب و گلوتونه و هیچ کاری جز زار زدن برای شما باقی نذاشته؟

تا حالا شده حس کنین روحتون از شدت سوزش زخم عمیق روش داره بشدت اشک می‌ریزه و شمام نمیتونین هیچ کمکی به حالش کنین؟

تا حالا شده حس کنین به هیچ جا تعلق ندارین؟

تا حالا شده حس کنین دلتون چقدر برای هلال باریک چشم هاش وقتی به پهنای صورت می‌خندید تنگ شده؟

تا حالا شده حس کنین روی پلی چوبی درحالی که پوسیدگیش واضحا دیده میشه ایستادین و با چشم هایی که برق زیبای مروارید هاش درحال کور کردن عده ایه،با قلبتون خداحافظی میکنین؟

تا حالا خودتون رو از دست دادین؟....واضح بگم...تا حالا روحتونو از دست دادین؟

"مرداب تیره ی نگاهت به من فهماند که قرار نیست ۳۶۵ سال ها و ۱۲ ماه ها و ۳۰ روز های عادی ای را طی کنم؛
خط عمیق محافظ لبخندت گویی جهانم شده بود؛جهانی تاریک که تو بر رویش بوسه میزدی و ذره ذره آن تاریکی را کمتر میکردی،اما من متوجه آن نبودم که با آن روشنایی، لبخند تو کم کم از بین می‌رفت...
متوجه آن نبودم که دست های زبر و کوچکم برای نوازش ابریشم سیاه خالص تو که تک تک تار هایش از نفس کل جهانیان با ارزش تر بود بی لیاقت بودند؛
متوجه آن نبودم گرمای آغوش تو خوابی شیرین،به اندازه تمام زمان هایی بود که در زندگی ام می‌رقصیدی و کودکانه برایم لالایی میخواندی
صدای خنده هایت لالایی شب هایم بود؛
دست های گرمت جای بوسه هایم بود؛
چشم های براقت قادر به روشنایی کل شهر بودند و من از تمامیِ تو،بی تو شدم..
تهی از هرگونه تو ،
تهی از روحم،
تهی از لبخند
من از دست رفته بودم........"

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

بند روی شونش اش رو با دست های کوچیک و سفید شده اش فشرد.
نفسش رو عمیقا بیرون فرستاد و با نگاه کردن به آینه ای که انگار بهش دهن کجی میکرد لبخند غمگینی زد.
اون بادکنک های سر سفیدی که با لبخند درخشانی نظاره گر حالش بودن قرار بود امسال هم اسم اون رو پیش همکلاسی هاش از "بیون بکهیون" به "کرگدن چشم عسلی" تبدیل کنن؟

حقیقتا هیچ علاقه ای به مدرسه نداشت،به خصوص مدرسه ای که اون رو از دوست های چندین ساله اش جدا کرده بود و بکهیون با حال زاری که البته این تاثیری روی قیافه اش نذاشته بود،خیره به دروازه مدرسه که درست مثل میله های زندان بود،واردش شد.

لباس فرم آبی رنگش سنگین تر از هروقت دیگه ای بنظر میرسید،نگاه های خیره افرادی که هیچ درکی از فکرشون نداشت پسر کوچیکتر رو اذیت میکرد و این موضوع از چشمای برق دارش که نشون دهنده بغض عمیقش بودن آشکار بود.

قصد داشت جوش گنده ی روی دماغش رو حداقل با تار موهای بلند شده اش پنهون کنه؛اما خب چندان موفق بنظر نمی‌رسید ،نه تا وقتی که یکی با خنده از کنارش رد شد و شونه ی بکهیون رو از ضربه ی محکمش بهره مند کرد !

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now