Part:56🍪🧸

178 39 94
                                    


نگاه کوتاهی به کلاس رو به روی کلاسشون که منبع فساد چانیول و می ریون بود،انداخت و با کشیدن نفس عمیقی،متوجه ی تیر کشیدن قلب بیچاره اش شد .بیخیالش ،اون قرار بود به سالن پایین که دریک اونجا تنها بود بره و نیازی نبود که فکرش رو به سمت همچین چیزهایی سوق بده.
ولی خب،اونها جلوی چشم های بکهیون انقدر بهم نزدیک بودن و خدا میدونست که توی اون کلاس لعنت شده دقیقا چه کار هایی میکردن.

شونه های خمیده اش،گودی زیر چشم های عسلی رنگش که حالا برق همیشگیشون رو نداشتن،طوری که به رفتارهای دریک و تعریف هاش از کسی که به تازگی باهاش دوست شده بود و اون رو زیادی دوست داشت گوش میداد و انگار توی این حال و احوال نبود،نشون دهنده ی حال جدید بکهیون بود.

بک میتونست ساعت ها با صدای توی مغزش که اون رو برای خودکشی و داشتن یه مرگ بسیار سخت تشویق میکرد،درگیر بشه و البته که نتیجه ی این دعواها و درگیری ها زیاد خوب نبود..
دست های بکهیون که دو بار برای خفه کردن گلوش بالا اومده بودن و با شنیدن صدای مادرش به خودشون اومده بودن،بخشی از نتیجه ی این درگیری های عصبی بنظر میرسید..

:خوبی؟

+:شنیدن این سوال از تویی که بهم هیچ اهمیتی نمیدی واقعا خوشحال کننده ست
نمی‌دونم دریک..تو چی فکر میکنی؟

بکهیونی که با اون لبخند عجیب غریب به کارهاش نگاه میکرد و برخلاف همیشه که معتقد بود نباید به جای صندلی روی میز نشست،روی یکی از میزهای خالی کلاسی که دانش آموز هاش به جای دیگه ای منتقل شده بودن نشسته بود،واقعا عجیب بنظر می‌رسید و دریک هرچقدر هم از پسر رو به روش با اون زخم ترسناک ترش کینه به دل داشت و ناراحت بنظر میرسید،اما طبیعتا نمیتونست بکهیون رو توی اون حال رها کنه.

+:گاهی اوقات
با خودم فکر میکنم
که ترک کردن من خیلی چیز آسون تر و منطقی تریه
درست مثل کاری که دوست های قدیمیمون کردن
بدون هیچ دلیلی؛بدون توجه به قلبی که ممکنه خورد بشه..

:چرت و پرت نگو بکهیون

+:بنظرت چرا ترکم کرد؟
بنظر توام من هیچوقت کافی نبودم؟
البته که دلیلش می‌تونه کافی نبودن من باشه
من هیچوقت نتونستم بخندونمش دریک..
من هیچوقت نتونستم باعث لبخندش بشم
من احتمالا هیچوقت نتونستم باعث بشم قلبش اونقدر تند بتپه که از ترس لو نرفتن صداش خودش رو سرگرم کار دیگه ای بکنه..
من..من نمی‌دونم چرا اینجوریم..
بخدا تلاش کردم متفاوت بشم
تلاش کردم کسی باشم که شاید اون بیشتر دوستش داشته باشه...یه آدم شاد یه آدم خندون،یه آدم فوق اجتماعی...
اما من هیچوقت نتونستم ذات بی اعتماد به نفسم،صدای نازکم، چهره ی پر از جوشم و غم های درونیم رو ازش پهون کنم...
من فکر میکردم گوش های اون برای شنیدن غم ها و غرغرهام همیشه بازن و اون هم آماده ی شنیدنشونه...ولی با کاری که کرد،حس میکنم مدت زیادی تحملم کرده...
این خیلی درد داره دریک...این خیلی درد داره...

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now