Part:6

225 78 17
                                    

چانیول خیلی عجیب بود.
بکهیون این رو از همون وقتی که به چشم های اکلیلی پسر زل زده بود فهمیده بود و شاید بخاطر همین موضوع ازش کناره گیری میکرد.
چانیولی که با همه خوش و بش میکرد و بنظر می‌رسید کل زندگی به چپشه درحالی که توی درس هاش بشدت خوب بود،برای بکهیون جای سوال بود.

هرچند بک قصدی برای درگیر کردن ذهنش نداشت و اگه کمی هم راجب چانیول فکر میکرد،بخاطر ترسی بود که ازون دراز ته نشین داشت و بیشتر فکرش درگیر دوستی بود که بعد از چندین روز افتخار اومدن پیشش و حرف زدن رو بهش داده بود.

:هی بکهیون !
حالت چطوره؟

دو کیونگسو با چهره ی بشاش و سر زنده ای،درحالی که دست یکی از همکلاسی هاشون رو با محبت فشار میداد خیره به چهره ی رنگ پریده ی بک گفت و پسر کوچیکتر سعی کرد لبخند کوتاهی بزنه.
•اونقدر حوصله سر بر بودم که سریع رفت و با کس دیگه ای دوست شد•
•لعنت به من که هیچکس نمی‌خواد حتی سعی کنه باهام دوست بشه•

افکارش که کم کم رو به سیاهی میزدن رو به سرعت باد کنار زد و درحالی که سعی میکرد نگاهش به دست های گره خورده ی اون دو نیوفته،زمزمه ی کوتاهی کرد.

+:خوبم..
عام..
شما کیم مینسو بودید درسته؟

بکهیون معذب ،درحالی که چشم هاش رو با اضطراب میچرخوند و این یه جورایی برای پسر دیگه که درواقع به کیونگسو چسبیده بود عجیب بنظر می‌رسید سوال کرد.
به هرحال باید یه تلاشی برای برقراری یه مکالمه با اونها میکرد و حداقل جزوی از اکیپ دو نفره اونها میشد.
اگه کیونگسو هم می‌رفت و بیخیال دوست شدن باهاش میشد،بکهیون دیگه میخواست به کی فکر کنه و از تنها نبودن خوشحال بشه؟

:اره

مینسو با بی توجهی زمزمه کرد و به آرومی سمت گوش کیونگسو خم شد و درحالی که ریز ریز چیزی رو زمزمه میکرد،هردو به خنده افتادن و بکهیون بیشتر از قبل معذب شد.

•اونها منو مسخره نکردن نه؟•
•نکنه چیزی روی صورتمه؟•
•ولی من مطمئنم جوشام از دیروز کمتر شدن•
•خدای من...صدام آزار دهنده بود؟•

سیل عظیم افکارش،مانع از هوشیاری قویش برای حس کردن نگاه عمیقی روش شد.
اون میترسید؛
بکهیون از حرف زدن با آدم هایی که علاقه خاصی به پچ پچ کردن اون هم رو به روی پسر کوچکتر داشتن،واقعا میترسید و الان هم که چنین وضعی پیش اومده بود واقعا میخواست فرار کنه.
لعنت به هرچی دوسته !
اون میتونست تنها باشه و انقدر افکارش راجب عیب و ایراد هاش قوی نباشه..
هرچند که وقتی هم که تنها بود ایراد هاش با فونت بزرگ تر و رنگ قرمزی جلوی چشم هاش نقش میبستن،اما حداقل معذب و مضطرب نبود.

:بک !
نظرت چیه داستانی که می‌نویسی رو برامون تعریف کنی؟

•اون قرار بود فقط یه راز بین منو تو باشه دو کیونگسو...اون قرار بود یه راز باشه•

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now