Part:29

171 52 12
                                    


وقتی که تکیه سرش رو از شونه های کیونگسو برداشت و چشم هاش رو باز کرد،حقیقتا صحنه ی جالبی دید.

بنظر بچه هایی که زودتر اومده بودن،به چانیول گفته بودن که به همراه کیونگسو به طرف سرویس بهداشتی رفته و پسر بزرگتر هم داشت که با آغوش باز و لبخندی بزرگ ،نزدیکشون میشد.
هرچند احتمالا این سری نباید چشم های اشکی بکهیون رو میدید....

چون به محض دیدن طوری که به کیونگسو چسبیده و چشم ها و بینی سرخش هم از دور دست ها قابل مشاهده بود،سر جای خودش ایستاد و پاک شدن لبخندش و خشک شدن دست هاش اونقدری واضح بود که بکهیون از دیدن حالت چانیول،بغضش حتی شدید تر از قبل توی گلوش گیر کرد.

:بنظرم بهتره دیگه زیاد نزدیکش نشی..
یکم زیادی تو حلق هم بودین.. میدونی

+:باشه...؟

بکهیون مردد بود.
چرا باید نزدیک بهترین دوستش نمیشد وقتی چانیول حتی سعی نکرده بود آغوشش رو ازش دریغ کنه؟
چه فرقی میکرد چانیول چی باشه؟
یه آدم با هر گرایشی برای بکهیون قابل پذیرش و احترام بود و پسر کوچیکتر واقعا اهمیتی نمی‌داد که چانیول با چه دیدی بهش نزدیک شده.
فقط این رو میدونست که چانیول بخش بزرگی از زندگیش شده و قطعا قرار نیست که همچین چیزی باعث بشه پسر بزرگتر رو از دست بده.

چانیول با هر عقاید و افکاری که داشت،دوست بکهیون بود و اونجوری که پسر بزرگتر اخم کرده دست هاش رو مشت کرد و به سمت بچه های دیگه برگشت،اونقدری صحنه ی غم انگیزی بود که باعث شد بکهیون ناخودآگاه بایسته و متوجه ی چشم های متعجب کیونگسو بشه.

:حالت خوبه بک؟؟

+:حالا که رفیقم اومده
عالیم

با لبخند درخشانی گفت و انگار که چند دقیقه ی پیش با تموم وجودش زار نمیزده،برای کیونگسو دست تکون داد و جوری تند تند شروع به راه رفتن کرد که انگار چانیول قراره با دیدنش پا به فرار بزاره.

بکهیون مطمئن بود هیچوقت قرار نیست لبخند بزرگ روی لب های چانیول و جوری که آغوشش رو برای بکهیون باز کرده بود که به بغلش بدوعه رو از یاد ببره؛
چانیول قبول کرده بود که هنوز هم دوست بکهیونه و هنوز هم قراره مثل زن و شوهر ها پیش هم باشن.
پس دیگه چه نیازی به گریه کردن بود؟
شاید بک فقط یکم زیادی احساسی شده بود.

+:چانیولی...

بکهیون با لبخندی که حتی نمیدونست به چه دلیل لعنت شده ای انقدر گشاد شده،گفت و چانیول به وضوح با دیدنش هل کرد.
هرچند که خودش رو به بی‌خیالی زد و جوری رفتار کرد که انگار بکهیونی که از کنار کیونگسو برگشته براش مهم نیست،اما چشم ها هیچوقت دروغ نمی‌گفتن....

چشم های چانیول با دیدن بکهیون و جوری که زیر زیرکی حواسش به پسر کوچیکتر بود،برق خاصی داشتن و درسته که سیِا باز هم بهش کلی تیکه انداخته بود و به ریش نداشته ی چانیول بخاطر جوری که رد شده میخندید،اما هیچکدومشون مهم نبود.

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now