روزها و هفته ها و ماه ها به قدری زود میگذشتن که انگار خدا حوصلش سر رفته باشه و بخواد که قسمت های بعدش رو زودتر ببینه !
البته که بکهیون برعکس خدا مقاومت میکرد و پرده ی نمایشش رو سفت چسبیده بود و ازش میخواست که بزاره از لحظات دوستیش لذت ببره !هرچند اون خدا بود و به لطف X2 کردن هاش ،الان درست بعد از تموم امتحانات ترم اول و تعطیلات کریسمسی بود که بک حتی نمیتونست اون رو چطور گذرونده !
اینکه درس های عقب مونده اش رو مرور کرده بود چیز عجیبی بود؟
حقیقتا کسی که بخواد از دست خانواده اش فرار کنه به هرکاری دست میزنه !درسته که طی این دو ماه ،بخاطر جوری که چانیول پیویش رو میترکوند کلی مجازی باهم صحبت کرده بودن،اما حقیقتا دلش خیلی برای مدرسه تنگ شده بود.
+:هی چااان !
میدونستی که قراره برم مهمونی؟؟بکهیون با ذوق فراوونی،درحالی که چشم های عسلیش ریز شده بودن و لبخندش به بزرگترین حالتش رسیده بود خیره به چانیولی که بنظر بی حوصله بود گفت.
شاید تموم شدن تعطیلات عید باعث ناراحتی چان شده بود.البته بنظر درست نمیومد،چون چانیول توی مغزش درحال کشتن نوه ی عموی بکهیونی بود که قرار بود توی اون مهمونی لعنتی حضور پیدا کنه و ذوق پسر کوچیکتر هم یقینا بخاطر همین موضوع بود.
_:بله آقای بیون هر روز که وارد مدرسه میشی همین رو میگی.
+:میدونستی که نوه ی عمومم اونجاست؟
_:میدونستی که میتونم بگم بکیرم؟
+:هی هی با ادب باش !
_:آخه چطور میتونی کسی که انقدر بهت ریده رو دوست داشته باشی بیون؟
+:این خصوصیت مهربوناس ،وقتی یکیو خیلی دوست داشته باشن مهم نیست اون فرد چقدر بهشون بدی میکنه ،هرجور که باشه دوستش دارن..
_:و این خصوصیت یه احمقی مثل توعه.
چانیول با بدخلقی گفت و دستش رو زیر چونه اش زد و با همون چشم های بی حوصله که لایه ی برقی روشون بود به بکهیونی خیره شد که هر کدوم از بچه هایی که دوستش به حساب میومدن وقتی وارد کلاس میشدن میپرید جلوشون و با ذوق خبر مهمونی رفتنش رو میداد.
بعد از تموم شدن امتحان های ترم اول و تعطیلاتی که حتی معلوم نبود چجوری گذشت،چانیول واقعا دلش برای مدرسه اومدن تنگ شده بود و البته که نمیخواست پیش خودش اغراق به این بکنه که تموم ذوقش برای مدرسه اومدن یه کسیه که همین الانش هم توجهات زیادی رو به خودش جلب کرده.
درسته که بک همچنان بشدت خجالتی بود و گونه هاش با وجود حرف زدنش با بقیه کلی قرمز میشد ،اما با وجود نمرات عالیش درحالی که سعی به خودشیرینی نمیکرد،خوب بودن کارش داخل ورزش و مهربونیت ذاتیش نه تنها با کیونگسو بهتر از قبل شده بودن،بلکه جزوی از گروهی شده بود که مرکزیتش چانیول بود.
YOU ARE READING
Your EYES🌧️🌑
Romance″کامل شده″ سلام ؛ممنون که این داستان رو برای خوندن انتخاب کردین طی مدتی که گذشت حال خوبی نداشتم و درسته که هنوز هم دچار همون حالم، اما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نوشتن این داستان میتونه شاید کمی آرومم بکنه و امیدوارم دوستش داشته باشین. Your e...