+:ممنون میشم انقدر انگشتم نکنی !بکهیون با پهلویی که از ضربه های مداوم انگشت چانیول بهره مند بود،با چهره ی پوکری زمزمه کرد و چانیول هم با دیدن حالت چهره اش تک خند کوتاهی زد.
_:به من هیچ ربطی نداره توله !
خودت اومدی جلوم نشستی !+:این توی لعنتی بودی که جلوی معلم کوفتیمون منو تو عمل انجام شده قرار دادی تا بیام جلوت بشینم.
بکهیون باز هم پوکر زمزمه کرد و از شنیدن خنده ی سرخوش چانیول انگار که از شنیدن حرفای نه چندان جالب بک لذت میبره،سری از روی تاسف تکون داد و روی برگه ی جزوه هاش خم شد.
از اون روز لعنتی یک هفته گذشته بود و بکهیون فکر نمیکرد دوست چانیول بودن انقدر سخت باشه !
پسر بزرگتر منبع انرژی بود،به طرز عجیبی جنب و جوش فراوونی داشت و بک حتی نمیدونست چرا از بین اون همه دوست پر سر و صدا و لنگه ی خودش،اون بکهیون رو برای مسخره بازی هاش انتخاب میکنه.مثلا خم شدن تا ماتحت روی میز معلم و سعی در کنسل کردن امتحان،یا هماهنگ شدن پرسش هاشون برای اینکه بقیه بچه ها متوجه لرزش بک نشن،یا زدن زنگ تفریح و یورش بردن به طرف سکو های غذاخوری،اینها همشون برای بک زیادی انرژی میبردن.
هرچند نباید فراموش کرد که سر زنگ انشا چانیول لعنتی با چه صداهایی سعی در جلب توجه معلم برای خونده شدن انشای بکهیون میکرد و بعد هم وقتی بکهیون با بدبختی روی سکوی کلاس شروع به زمزمه کردن انشاهای لعنتیش میکرد،انگار که استاد نویسندگی باشه نظر میداد.
_:بکهیونی....
+:دیگه چی از جونم میخوای پارک چانیول ؟
بکهیون این سری دیگه کامل طرف چانیولِ پخش شده ی روی میز برگشت و نگاه گذرایی به کتاب های مچاله شده ی اون بدبخت کرد.
_:میشه کتابت رو بهم بدی؟
نتونستم تموم نکاتی که اون زنیکه گفت رو بنویسم...خب بکهیون طی این هفته ای که گذشته بود و حتی روز های قبلی که با چانیول همکلاسی بود این لحن پسر بزرگتر رو میشناخت.
یا سعی داشت خودش رو به مظلومیت بزنه و چیز دیگه ای ازش بخواد،یا میخواست لوس بشه و البته که این گزینه زیادی بعید بود.شاید هم فقط واقعا نکات کوفتی معلم رو ننوشته بود و بکهیون باید این مورد رو قبول میکرد.
بنابراین سرش رو کوتاه تموم داد و کتاب زبان انگلیسی بدبختش رو در اختیار کسی گذاشت که متوجه چشمای شیطانیش نبود.هرچند حواسش با اومدن دو کیونگسو که بعد از اون هفته دیگه باهاش رو به رو نشده بود،کاملا از طرف چانیول پرت شد و اخم کوتاهی کرد.
به هرحال دو کیونگسو کسی بود که احتمالا متوجه حال بدش شده و سعی نکرده بود که کمکی بهش بکنه.
بکهیون یکم باید خودش رو حفظ میکرد.
به هرحال دیگه قصدی هم نداشت که با کسایی مثل مینسو و کیونگسو که خودشون رو زیادی ازش بالا میگرفتن دوست بشه،مسلما دوستی با اونها مساوی با مرگ روحش بود.
YOU ARE READING
Your EYES🌧️🌑
Romance″کامل شده″ سلام ؛ممنون که این داستان رو برای خوندن انتخاب کردین طی مدتی که گذشت حال خوبی نداشتم و درسته که هنوز هم دچار همون حالم، اما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نوشتن این داستان میتونه شاید کمی آرومم بکنه و امیدوارم دوستش داشته باشین. Your e...