″روز آخر اینجاست و خب حس عجیبی دارم..
درسته که هر روزش علاوه بر بالا آوردن کل محتوایات معده ام و حال وحشتناکی که داشتم کلی هم بی توجهی دیدم و جوری بود که انگار غریبه بودم ،اما خب من بکهیونم؛
کسی که درد و رنج رو میبلعه و خودش هم جزئی از اونا میشه...درامای زندگی ما قراره یکم دردناک تر پیش بره؛
البته شاید این دردناک بودن فقط شامل حال من میشه چون به هرحال این دراما فقط برای من دوست داشتنیه″تکیه سرش رو از شیشه ی خنک اتوبوس که به میزان قابل توجهی کثیف بود و بکهیون به پرده ی به ظاهر تمیزش تکیه داده بود،برداشت و نگاه کلی ای به آسمون آبی ،پشت اون ویترین کثیف انداخت.
نمیدونست این واقعیت که توی این سفر انواع بلا به سرش اومده اینطور باعث فشرده شدن قلبش شده یا فکر کردن به اتفاقاتی که ممکنه بعد از رسیدن به خونه هاشون پشت سر بزارن !
شاید هم بکهیون فقط دلش برای طوری که شونه ی محکمی برای تکیه دادن بهش داشت تنگ میشد و بعد از برگشتن به خونه اش باید ادای قوی هارو در میاورد و تظاهر میکرد که توی این سفر بیش از حد بهش خوش گذشته..
بیخیالش،به هرحال اون بیون بکهیون بود و بعدها طوری از بازیگری خودش متعجب میشد که احتمالا دیگه هرگز نمیتونست ساید مظلوم خودش رو حتی تصور هم بکنه !_:بکهیون؟
+:بله؟
صدای آروم چانیول که با لطافت خاصی صداش میکرد،باعث شد بکهیون دست از نگاه کردن به هوای شهری که داشتن ازش خارج میشدن برداره و نگاه آروم و ریزی به پسر کنارش بندازه.
درسته که از چانیول ضربه خورده بود و اون ضربه ها قرار بود تا آخر عمرش یادآور اینکه چه روز هایی رو گذرونده و از چه کسایی آسیب دیده، باشن،اما فکر کردن به اینکه به هرحال بکهیون کسی بود که پیشنهاد اومدن به این سفر رو به پسر بزرگتر داده بود و یک جورایی اون رو از انجام دادن کارهای مهم زندگیش بازداشته بود،باعث میشد به احوال پسر کنارش توجه داشته باشه.
حداقل تا پایان این سفر ._: میخوام بگم که
ببخشید اگه این چند روز اذیتت کردماینکه حتی دیگه نمیتونست توی چشم هایی که دنیاش بودن خیره بشه و با لبخند بگه معلومه که بخاطر از بین رفتن قلبم تورو میبخشم و بعد هم خیلی شیک مثل قبل برخورد کنه ،چیزی بود که بکهیون توی اون لحظه توی ذهنش باهاش کلنجار رفت و با برگردوندن صورتش به طرف چانیول و تکون دادن اروم سرش،دوباره به حالت قبلی برگشت.
اینکه همزمان با رفتاری که انجام داده بود توی ذهنش بابت اینکه نکنه چانیول بخاطر رفتار سردش اون رو کنار بزاره و دوباره مشغول انجام دادن کارهایی که روی اعصاب بک راه میرفتن بشه،باعث میشد ضربان قلب بکهیون بدبخت بالای هزار بتپه و بک خودش رو بخاطر این میزان آسیب پذیر بودن لعنت کنه !
YOU ARE READING
Your EYES🌧️🌑
Romance″کامل شده″ سلام ؛ممنون که این داستان رو برای خوندن انتخاب کردین طی مدتی که گذشت حال خوبی نداشتم و درسته که هنوز هم دچار همون حالم، اما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نوشتن این داستان میتونه شاید کمی آرومم بکنه و امیدوارم دوستش داشته باشین. Your e...