صدای هق هق های مظلومانه ی پسر کوچیکتر توی خونه میپیچید و پدر و مادرش با حالتی که حتی ذره ای مهربونیت داخلش دیدن نمیشد،به پسری خیره شده بودن که فشار عصبی ای که بهش وارد شده بود،بیشتر از چیزی بود که میشد انتظارش رو داشت.
بکهیون از گریه کردن پیش والدینی که اصولا این موضوع رو مسخره میکردن و گریه کردن رو برای پسر ها بد میدونستن،متنفر بود ؛
هرچند اونقدری بابت خستگی ای که طی همین یک روز بدست آورده بود بهش فشار آورده که حتی نمیتونست بگه دقیقا مشکلی که براش به وجود اومده چیه.فقط یک سری کلمات درهم برهم راجب اینکه فکر میکنه رشتش رو اشتباه انتخاب کرده گفته بود و اونقدری از بابت اینکه هنوز هم نمیتونه اشک هاش رو جلوی اون سنگ دل ها قطع کنه عصبی بود که نفس هاش به سختی بالا میومدن.
اینکه از روز اول بابت رشته ای که انتخابش کرده بود پشیمون شده بود،میتونست چیز منطقی ای باشه؛
هیچکدوم از معلم های این رشته بهشون روی خوش نشون نداده بودن و از اینکه این بچه های بدبخت وارد چنین رشته ای شده بودن،اونهارو ترسونده بودن و بکهیون میتونست بگه حتی از باز کردن کتاباش هم که اون معلم های ترسناک تدریسشون کرده بودن واهمه داره.درسته که چانیول موقع برگشتنشون از مدرسه که انتهای ظهر و نزدیک غروب بود،پسر کوچیکتر رو کلی بغل کرده و حتی پیشونیش رو بوسیده بود و اهمیتی به حرف های بقیه نداده بود،اما بک بازهم نمیتونست آروم بگیره و همزمان ازینکه پدر و مادرش رسما بابت این موضوع خوشحال بودن،دلش میخواست خودش رو از جایی پرت کنه و فشاری که روی شونه هاش بود رو از بین ببره.
اونها حتی هیچ تلاشی نمیکردن تا بکهیون رو بابت اینکه اولین روز مدرسه از یه رشته ی جدید،درحالی که دوست صمیمیش توی کلاس حضور نداره قطعا سخت خواهد بود قانع کنن و بک مثل گنجشکی که به درخت بلندی خورده باشه و بعد هم زیر بارون خیس شده باشه،درحال لرزیدن بود و حتی نمیتونست چجوری تونسته با اون وضع فشار خودش رو حفظ کنه و از حال نره !
ترس انتخاب های اشتباه،از جمله عناصر سازنده ی بکهیون بودن و ازونجایی که چیزی که انتخاب کرده بود اصلا مورد علاقه ی هیچیک از اعضای خانواده نبود،پسر کوچیکتر رو میترسوند.
نکنه نمیتونست توی این رشته موفق بشه و بعد هم متوجه تمسخر ها و تیکه های پدرش راجب اینکه اون رشته ی دیگه ای رو میخواست اما بک چیز دیگه ای رفته بود بشه؟
این چه بلای لعنت شده ای بود که بک حتی نمیدونست دقیقا به چه کوفتی علاقه داره و زندگیش اصلا برای چی انقدر مسخرست؟:ما بهت گفتیم که این رشته مناسب پسری مثل تو نیست !
درسته که توی ریاضیات افتضاحی،اما مطمئنا رشته ای که چانیول رفته میتونه که مورد علاقه ی تو باشه !
و بدون پسرم...برای هیچکاری دیر نشده،اگه فکر میکنی با رشته ای که ما میگیم خوشحال تری،میتونی سریعا اقدام کنی.
YOU ARE READING
Your EYES🌧️🌑
Romance″کامل شده″ سلام ؛ممنون که این داستان رو برای خوندن انتخاب کردین طی مدتی که گذشت حال خوبی نداشتم و درسته که هنوز هم دچار همون حالم، اما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نوشتن این داستان میتونه شاید کمی آرومم بکنه و امیدوارم دوستش داشته باشین. Your e...