+:لطفا خانوم چویی !!!صحنه ی آویزون شدن بکهیون از میزی که معلم پشت اون مینشست و یک جورایی اون میز برای بک مظهر ترس بود،چیز واقعا جالبی بنظر میرسید.
اینکه بکهیون بخاطر درخواستی که انقدر مهم بنظر میاد از اون مظهر ترس آویزون شده و خانوم چویی که یکی از معلم های جدی و در عین حال زیادی مهربون رو صدا میزد،به خودی خود صحنه ی زیبایی بود و خانوم چویی هم از دیدن این روی بکهیون ریز ریز درحال خندیدن بود،اما جدیت خودش رو هم حفظ کرده بود.بکهیون درسته که اکثرا داخل کلاس به لطف انرژی که چانیول زنگ تفریح ها بهش میداد شاد و خوشحال و به مقدار قابل توجهی هم مهربون بود،اما اون هم جدیت خودش رو توی کلاس حفظ میکرد و درنتیجه دیدن طوری که از میز معلم آویزون شده بود،برای بچه های کلاس هم پدیده ی جالبی بود.
:بکهیون
تا زمانی که تایم کلاسم تموم نشه نمیتونم بزارم که جایی بری پسر+:اما خانوم چویی !
تدریس شما که تموم شده ..پرسشتونم که انجام دادین...لحن بکهیون،ناخواسته علاوه بر داشتن التماسی که رسماً از صداش میچکید،مظلوم و بی دفاع هم شده بود و همینکه که اون پسر ریزه میزه و درسخون که تمومی نمراتش بالا بود انقدر با ادب و البته مظلوم درخواست رفتن به کلاس دیگه ای رو میکرد،کار رو برای معلم بیچاره سخت کرده بود.
و بله چیزی که فکر میکنین درسته.
بکهیون بعد از تحمل کردن تدریس معلم مهربون و با حوصلشون و حتی جواب دادن به پرسشی که معمولا ازش فراری بود،کاملا آماده ی رفتن به کلاس چانیولی شده بود که چشم های خسته اش بکهیون رو نگران میکردن و فکر کردن به اینکه چانیول الان سرش رو روی میزش گذاشته و به درسی که براش مهمه هم بی توجهه،بکهیون رو غم انگیز میکرد.
درنتیجه بکهیون واقعا نیاز داشت که به پیش پسر بزرگتر جهش کنه و بهش این اطمینان رو بده که همیشه پیشش هست و قرار نیست که تنهایی بار غمی که حتی بک راجبش هیچ ایده ای هم نداره به دوش بکشه.هرچند بنظر معلمی که صادقانه بخاطر اخلاق خوبی که داشت پسر کوچیکتر دوستش میداشت،قرار نبود این اجازه رو بهش بده و همین موضوع باعث میشد بکهیون مثل بادکنکی که با کلی شادی به هوا رسیده بود،به خاطر کار یه پرنده بی حواس و عجول بترکه.
نه.بکهیون الان نباید میترکید.:اما بکهیون
میدونی که مدیرِ عزیز ممکنه بخاطر تایم استراحت کوتاهی که بهتون دادم بهم اعتراض کنه و مجبور بشم که کل تایم کلاس رو ازتون پرسش کنم !+:خانوم چویی..
این زنگ آخره و مطمئنا خود آقای مدیر هم خسته ست !
لطفا...روش مظلوم کردن چشم های تقریبا درشت و عسلیش معمولا کار ساز بود و اینکه هاله هایی از اشک روهم توی چشم هاش میریخت و به اصطلاح گربه ی شرک میشد،با اون موهای بلندی که جلوی صورتش ریخته شده بود نمیتونست کسی رو مجبور به رد کردن درخواستش بکنه و این تیر آخر بیون بکهیون بود.
YOU ARE READING
Your EYES🌧️🌑
Romance″کامل شده″ سلام ؛ممنون که این داستان رو برای خوندن انتخاب کردین طی مدتی که گذشت حال خوبی نداشتم و درسته که هنوز هم دچار همون حالم، اما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نوشتن این داستان میتونه شاید کمی آرومم بکنه و امیدوارم دوستش داشته باشین. Your e...