فشاری که از طرف سرش به میز یکی از بچه ها که توی دوره ی امتحانات ترم اول یک جورایی پاتوقش به حساب میومد وارد میکرد،به قدری شدید بود که حتی چانیولی که درست کنارش نشسته بود هم متوجه ی این موضوع شد و سعی کرد پسر کوچولوش رو به حرف بیاره.
_:بک؟
چیشده؟کتاب زیست شناسیش که پر از نکته های عجیب غریب و وحشتناک درمورد اعضای بدن انسان ها بود رو کنار گذاشت و از دیدن طوری که بکهیون با حالت زاری و البته با اون عینک صورتی رنگش به طرفش برگشت،تک خند کوتاهی زد.
خوب به یاد داشت وقتی که بکهیون بخاطر ضعیف بودن چشم هاش به دکتر رفته و متاسفانه هم عینکی شده بود،چقدر بچه ی کوچولوش رو سرزنش کرده و البته که همه ی سرزنش ها و اعصاب خوردی که داشت،بخاطر نگرانی بود و حقیقتا چانیول نمیتونست عسلی مورد علاقه اش رو پشت ویترین تماشا کنه و بوسه های ریز روشون نذاره.
درسته که نمیخواست اعتراف کنه و اون سرزنش هایی که در حق بک انجام داده بود رو کاملا به یه ورش بگیره،اما از اینکه چشم های بک پشت اون قالب صورتی رنگ پوشیده شدن و دیگه کسی اونقدراهم واضح نمیتونه متوجه ی زیبایی عسلی چشم های بکهیون بشه،حقیقتا خوشحال بود.
البته که همه ی بچه های کلاسشون میگفتن که عینک چقدر به بکهیون میاد و فیسش رو همزمان کیوت و البته جدی کرده،اما چانیول برای اعتراف کردن بهش زیادی سرتق بود.
چشم های بکهیونش ضعیف شده بودن و حقیقتا چانیول هیچ اهمیتی به اینکه اون عینک کوفتی به عسلی مورد علاقه اش میان یا نه نمیداد.و البته متاسفانه بکهیون به دلیل طوری که چانیول اعلام نگرانی کرده بود و یک جورایی بک رو بخاطر درس خوندن زیاد سرزنش کرده بود،سعی کرده بود زیادی به چشم پسر بزرگتر نیاد و اینکه از صبح تو فاز قهر کردن رفته و رسما پسر بزرگتر رو به یه ورش گرفته بود،باعث میشد چانیول کلافه تر از هر وقت دیگه ای به طوری که بک باسنش رو به طرفش برگردونده خیره بشه.
خب شیوه ی اعلام نگرانی چانیول با اخم و بی اعصابی و به مقدار قابل توجهی نادیده گرفتن طرف مقابل بود،باید بخاطر این شیوه ی فوق عجیب غریب بولی میشد و به طرف چپ باسن بک هدایت میشد؟ بله عزیزم .با کشیدن پوف کوتاهی،گوشیش رو از روی میز برداشت و با باز کردن صفحه اش،از دیدن نوتی که روی صفحه گذاشته بود،لبخند عمیقی زد و توی همون حین به بکهیونی که با اون کاپشن سبز رنگ و طوری که باسنش رو به طرفش برگردونده بود زیادی کیوت بنظر میرسید خیره شد.
″کمتر از یک ماه،برای سفر با بیبی م″
طوری که بکهیون پیشنهاد اون سفر علمی مذهبی رو به چانیول داده و پسر بزرگتر سریعا این سفر رو قبول کرده بود،به قدری برای بک شیرین بود که حتی هیچ اهمیتی به والدینی که احتمالا مخالف سفرشون بودن و هردوی اونها رو به بیشتر درس خوندن دعوت میکردن، نمیدادن.
YOU ARE READING
Your EYES🌧️🌑
Romance″کامل شده″ سلام ؛ممنون که این داستان رو برای خوندن انتخاب کردین طی مدتی که گذشت حال خوبی نداشتم و درسته که هنوز هم دچار همون حالم، اما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نوشتن این داستان میتونه شاید کمی آرومم بکنه و امیدوارم دوستش داشته باشین. Your e...