+:بله؟بکهیون از طرف دیگه ی سالن،با صدای تقریبا بلند شده ای گفت و از اینکه چانیول با همچین قیافه ی به ظاهر شاکی ای بهش خیره شده،کمی متعجب شد.
مگه کار بدی انجام داده بود؟_:بیا اینجا
کارت دارمچانیول هم با صدای نسبتا بلندی گفت و بدون اینکه منتظر واکنشی از طرف بکهیون باشه،به سمت نیمکتی که داخل گوشه ی سالن گذاشته شده بود رفت و روش نشست و منتظر پسر کوچیکتر موند.
:این پسر زیادی عجیبه.
کیونگسو با اخم جدی ای گفت و بکهیون در جواب لبخند کوتاهی زد و دست های پسر کوچیکتر رو گرفت.
+:واقعا از نقاشی هات لذت میبرم کیونگسو
ولی لطفا انقدر به دست هات فشار نیار چون دیدن کبودیشون واقعا ناراحتم میکنهبکهیون با لحن مهربونی گفت و در آخر لبخند کوتاهی زد.
درسته که کیونگسو یکم از این ساید بک متعجب شده بود،اما خب از بک همچین چیزی بعید نبود.
آدمای مهربون خیلی آسیب میدیدن و بکهیون هم آسیب دیده بنظر میرسید..
از نظر بک ،دست های همیشه رنگی کیونگسو بخاطر نقاشی هایی که انجام میداد واقعا کیوت بود.+:من میرم
بک با همون لبخند شیرینش زمزمه کرد و به آرومی دست های کیونگسو رو از دست های خودش خارج کرد و سمتی که چانیول رفته بود حرکت کرد.
امروز خوشحال بود و مطمئنا چیزی نمیتونست حالش رو بد بکنه.
با وجود معذب بودن هاش وقتی که سعی داشت مثل بچه ها عادی بازی کنه و کسی متوجه لرزش دست هاش نشه،حالش خوب بود و ازینکه حتی بعضی از بچه ها اون رو برای بازی های بعدی هم دعوت کرده بودن زیادی خوشحال شده بود.و حتی اگه چانیول تصمیم به کرم ریختن گرفته بود و میخواست که سقف باشگاهشون رو بیاره پایین هم بک قبول میکرد و حداقل اینجوری ذوق خودش رو خالی میکرد.
پسر بیچاره فقط یکم زیادی تنها بود=)....+:چی شده چانیولی؟
_:بشین
چانیول با اشاره کردن به همون نیمکت چوبی رنگ و رو رفته ای که خودش روش نشسته بود زمزمه کرد و بکهیون برای لحظه ای از دیدن چشم های چانیول که کمی میلرزیدن و انگار استرس خاصی توشون بود،کمی متعجب شد.
+:مشکل چیه؟
پسر کوچیکتر با احتیاط روی نیمکت نشست و با تردید زمزمه کرد و از دیدن طوری که چانیول نگاهش رو سریعا بیخیال کرد جا خورد.
این پسر دیگه کی بود.
مطمئناً چانیول از بکهیون خیلی بازیگر بهتری بود._:موهامو ببند !
+:چی ؟؟
چانیول درحالی که کش مشکلی رنگش رو بدون اینکه توجهی به رضایت بکهیون داشته باشه توی انگشت های کوچیک پسر جا میداد،گفت و پشتش رو به بک برگردوند تا موهاش بسته بشه.
حتی نمیدونست چرا همچین تصمیمی گرفته بود و انقدر هم بابتش استرس گرفته بود،اما مطمئن بود که بکهیون با اون حجم پخمه بودنش متوجه استرس چان نشده و بابتش خوشحال هم بود.
YOU ARE READING
Your EYES🌧️🌑
Romance″کامل شده″ سلام ؛ممنون که این داستان رو برای خوندن انتخاب کردین طی مدتی که گذشت حال خوبی نداشتم و درسته که هنوز هم دچار همون حالم، اما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نوشتن این داستان میتونه شاید کمی آرومم بکنه و امیدوارم دوستش داشته باشین. Your e...