Part:9

210 73 6
                                    



طوری که کیونگسو با دیدنش لبخند گنده ای تحویلش داده و از اون حالت خسته ای که داشت دراومده بود،باعث میشد کاملا فراموش کنه چه انشای رومخی رو خونده و چه انرژی ازش گرفته شده،فقط حالت اجتماعیش بیشتر شده بود و لبخند گنده اش گواه بر این ماجرا بود.

:هی پسر انشات خیلی قشنگ بود !
پس واقعا نویسنده خوبی هستی

+:حقیقتا فکر زیادی هم راجبش نکرده بودم !

بکهیون با خجالت کوچیکی زمزمه کرد و لبخند شیرینی تحویل کیونگسو داد.
درسته که از شنیدن صدای زنگ و خنده های بلند چانیول و رفیقاش زیاد خوشحال نبود،اما به هرحال وجود کیونگسو باعث میشد حال خوبی داشته باشه.

:عام
میدونی من خیلی زیاد نقاشی کشیدن دوست دارم
میخوای که نقاشی هام رو ببینی؟

کیونگسو هم با لبخند شیرینی که دندون هاش رو نشون میداد گفت و بکهیون هم که از افتادن بحثی بینشون خوشحال بود،سریعا سرش رو تکون داد و لبخندش رو بیشتر کش داد.
از آخرین باری که یکی خواسته بود باهاش حرف بزنه چقدر گذشته بود؟
البته خیلی هم نگذشته بود؛چون پارک چانیولی که الان داشت با چشمای آتیشی نگاشون میکرد اونقدر راجب موضوع های عجیب غریب سر صحبت رو باز کرده بود که اصلا هیچی.

+:واو خدای من !
اینا یکم زیادی قشنگن !

:هی بک اگه بدونی چقدر سرشون دستم رو از دست دادم !
حقیقتا رنگ کردن چهره زیادی برام سخت و البته لذت بخشه

ورق زدن های تند تند کیونگسو و جوری که برای هر نقاشی که کشیده بود یه تفسیر کوچیکی میکرد و از تلاش هاش برای بهتر شدن اون نقاشی حرف میزد،باعث میشد بکهیون علاوه بر توجه کردنش به نقاشی های واقعا جذاب کیونگ،به چهره ی ذوق زده اش هم توجه بکنه.

حقیقتا اینکه یکی با ذوق انقدر زیادی داشت براش چیزی رو تعریف میکرد و نشون میداد،باعث شده بود قلبش اونقدری گرم بشه که حتی فراموش کنه تو جاییه که ازش متنفره..
هرچند که ترحم نگاه کیونگسو رو واقعا دوست نداشت و احساس بدی بهش میداد،اما از کیونگسو ممنون بود که جزوی از آدم های زندگیش شده بود و بکهیون واقعا میخواست بهش اعتماد کنه.
کیونگسو قرار نبود مثل دوست های قبلیش ترکش کنه مگه نه؟

بکهیون تنهایی رو دوست داشت،تنهایی تنها چیزی بود که بهش اعتماد داشت چون میدونست هیچوقت ترکش نمیکنه،اما درصورتی که معذب بودنش کمتر می‌بود حرف زدن با آدم های خوب رو هم دوست داشت.
شاید اونها میتونستن دوست های خوبی برای هم بشن.

_:اهم

صدای بم کسی که برای مغزش کامل یک هشدار گنده به حساب میومد،باعث شد از افکارش خارج بشه و قبل از اینکه طرف سایه گنده ای که روش قرار گرفته بود برگرده ،نگاه کوتاهی به کیونگسویی که متوقف شده بود کرد.
بنظر نمی‌رسید کیونگسو با اون اخم هایی که روی چهره اش داشت،علاقه ای به کسی که حرفش رو قطع کرده بود داشته باشه.

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now