+:ببخشید..
وسایل من و دوستم توی اتاقتون مونده..
عذرخواهی میکنم..درسته که لوهان بخشی از وسایل بک رو به سختی حمل کرده و تونسته بود بعضی از وسایل بکهیون که عمدتا شامل یک کیف پر از قرص و این ها بود رو نجات بده،اما توی این موقعیت تموم حواس بک به سمت وسیله های چانیول و برخورد نکردن کسی به لباس های پسر بزرگتر که خیلی وسواسی بود پرت شده و حتی ذره ای به لوازم له شده ی خودش اهمیت نمیداد.
علارغم اینکه چانیول یک وسواسی به تمام معنا بود ، همونطور که اشاره کردم حتی به قاب گوشی خودش هم رحم نمیکرد و علاقه ای هم به استفاده از پتو های خوابگاه ها نداشت،پسر بزرگتر تصمیم به آوردن دو تا کوله گرفته بود و بک حتی نمیدونست عقلش دقیقا چه مرگش شده که هردوی اونها رو روی شونه های خمیده اش انداخته و درحالی که علاوه بر دست هاش که وسایل خودش رو حمل میکردن تا گردنش هم پر از وسیله بود ،سعی داشت بخاطر مقدار فشار وارد شده بهش گریه نکنه !
البته که این موضوعات هیچ اهمیتی نداشت؛
اگه چانیول میفهمید که کس دیگه ای وسایلش رو به اتاقک جدیدشون آورده و البته بعضی از اون هارو شاید جا گذاشته باشه،حتما عصبی میشد و بکهیون نمیتونست و نمیخواست که عصبی شدن پسرش رو ببینه.
درسته که توی سرش به اینکه چرا کیونگسو و مینکی با اینکه ادعای دوستی با چانیول رو کرده بودن اما هیچکدوم از وسایلش رو از زیر دست و پا نجات نداده بودن فکر میکرد،اما در حال حاضر هیچ چیز جز رسوندن خودش به اتاقک جدیدشون و البته رسوندن خودش و چانیول و البته لوهان به محلی که قرار بود بهشون شام نسبی ای رو بدن و بعدش هم به سمت مراسمی برن،مهم تر نبود.+:هی چانیول !
برگشتی؟
منتظرت مونده بودم، اما بهمون گفتن که اتاقمون عوض شده و باید وسایلمون رو برداریم !_:وسایلم رو تو آوردی بک!؟؟؟
زود اونارو بهم بده !
لعنت به من
حتما تا الان کثیف شدن !!
پتوم کجاست بک؟طوری که چانیول برای برداشتن وسایلش از روی بکهیونی که اوضاعش بخاطر سنگین بودن اونها زیاد خوب نبود و حتی چشم های قرمزش هم نشون میدادن که حال خوبی رو پشت سر نگذاشته سریع عمل میکرد و تموم وسایلش رو یک دور کامل تکون داد تا از تمیز بودنشون مطمئن بشه،این حس رو به بک نداد که احتمالا چانیول نگران آسیب دیدن شونه های خمیده ی بکهیونه و قراره بخاطر کار فوق فداکارانه اش ازش تشکر کنه.
بلکه چانیول با اون نگاه تاریک و بدون هیچ گونه حسی داخل چشم هاش، این حس رو میداد که چانیولِ عزیز، بکهیون رو یه کثیف و حال بهم زن لعنتی میدید و از حمل شدن و نجات یافتن لباس هاش به دست اون کثیف لعنتی،حتی عصبی تر هم بود و البته که هیچ علاقه ای به تشکر کردن از پسر کوچیکتر که مات زده بهش خیره شده بود نداشت.
YOU ARE READING
Your EYES🌧️🌑
Romance″کامل شده″ سلام ؛ممنون که این داستان رو برای خوندن انتخاب کردین طی مدتی که گذشت حال خوبی نداشتم و درسته که هنوز هم دچار همون حالم، اما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نوشتن این داستان میتونه شاید کمی آرومم بکنه و امیدوارم دوستش داشته باشین. Your e...