لبخند ریزی به طوری که مادرش درحال غر زدن بخاطر لاغرتر شدن بکهیون و دیدن جوری که با چشم هایی که زیرش سیاه تر از همیشه بود به خونه رسیده بود زد و درحالی که از حس حالت تهوع همیشگی صبحگاهیش کمی کلافه شده بود،تیکه کیک کوچیکش رو به آرومی وارد دهنش کرد و سعی کرد وسوسه ی بالا آوردن تمومی محتویات معده ی خالیش رو کنار بزاره.
+:من میرم مامان
:بکهیون لطفا چیزهایی که برات گذاشتم رو بخور !!
توی لعنتی چطور کل این تایم رو گرسنه میمونی !!!شنیدن صدای غرغر های بلندتر شده ی مامانش باعث شد ″چشم″ ریزی بگه و سریعا از دید اون زن عصبی شده فرار کنه و البته که با بستن در،لبخند سختی که روی لب هاش نشونده بود رو به راحتی پاک کرد.
+:دست از آویزون بودن بردار و فقط با یک بار بی محلی کردن به چانیول ببین اصلا به سمتت برمیگرده ؟
یا تنها کسی که برای این رابطه تلاش میکنه منم؟زمزمه ی آرومی که بک با خودش کرد،باعث شد افکارش دوباره به سمت تاریکی و سیاه بودن همیشگیشون برن و این موضوع که توی مدرسه ممکن بود باز هم بی توجهی چانیول رو ببینه و بچه ها بخاطر این موضوع سیل عظیمی از سوالات رو بپرسن،اون رو دیوونه میکرد.
چرا بکهیون توی این سن باید اینهمه فشار روش میبود و هر لحظه آماده ی ترکیدن بغضش میبود؟
واقعا چرا؟•°•°•°•°•°•°•
کلاه کاپشن قرمز رنگش رو تا روی دماغش کشیده بود و درحالی که سرش رو روی میز قرار داده و منتظر منت کشی از طرف چانیول بود،نگاه ریزی به کیونگسویی که نگران حالش بنظر میرسید انداخت.
معلومه که اون حالش عالی بود،روشن شدن حقیقت برای بکهیون درمونده عالی بنظر میرسید و بک فقط منتظر حرکتی از جانب چانیول بود و البته که منتظر بودنش زیاد طول نکشید._:بک؟
قهری باهام؟+:بنظرت؟
_:خب چرا قهری باهام؟
چانیولی که روی نیمکت جلویی نشسته بود و سعی داشت که نگاه کوتاهی به چهره ی بکهیون که رسماً هیچیش دیده نمیشد بندازه،کم کم سعی کرد از راه کرم ریختن صورت پسر جلوش رو ببینه و البته که اون راه کرم ریختن خط خطی کردن جزئی کتابش بود.
ما همه میدونیم که بکهیون چقدر روی کتاب هاش حساسه مگه نه؟_:بزار توی کتابت یه سلام گنده بنویسم !!!
+:چانیول.
به کتاب های لعنتی من دست نزن !!!طوری که بک با چهره ی سرخ شده ای خودش رو به چانیول و دریک بالای سرش نشون داد و البته با دوباره اخم کردن و گذاشتن سرش روی میز،اعلام قهر بودن دوباره اش رو کرد،باعث شد چانیول هوف بلند و با صدایی بکشه و اینبار بیخیال رنگی رنگی کردن کتاب فرد جلوش بشه.
YOU ARE READING
Your EYES🌧️🌑
Romance″کامل شده″ سلام ؛ممنون که این داستان رو برای خوندن انتخاب کردین طی مدتی که گذشت حال خوبی نداشتم و درسته که هنوز هم دچار همون حالم، اما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نوشتن این داستان میتونه شاید کمی آرومم بکنه و امیدوارم دوستش داشته باشین. Your e...