چشم های عسلی رنگش رو روی هم فشار داد و با استشمام بوی عطر شکوفه هایی که توی هوا معلق بودن،لبخند عمیقی زد.
نسیم خنک بهاری،معصومانه موهای بلندش رو نوازش میکرد و اونقدری توی این کار مهارت داشت که بکهیون احساس میکرد چشم هاش قادر به باز نگه داشتن پوسته ی نازک روشون رو ندارن.
باد اونقدری خنک بود که پسر کوچیکتر حتی به اینکه ممکنه توسط نم نم بارون خیس بشه هم اهمیت نمیداد.
چیزی که معمولا اذیتش میکرد و بکهیون واقعا از خیسی بیزار بود.قدم هاش رو با کمترین سرعتی که از خودش انتظار داشت برمیداشت و حتی به اینکه ممکنه مدرسش دیر بشه هم اهمیتی نمیداد؛همینکه صبحش رو به این خوبی شروع کرده بود و لپ هاش هم بخاطر همین موضوع گل انداخته بودن،حالش رو کاملا دگرگون کرده بود.
_:الان صاف میخوری تو دیوار !
با شنیدن صدای بم چانیول،چشم هاش رو نامحسوس باز کرد و با دیدن اینکه واقعا جلوی ستون های کنار در مدرسه وایساده و نزدیکه بهشون برخورد بکنه،لبخند احمقانه ای زد.
+:صبح بخیر چانیولی !
هوا چقدر قشنگه !بکهیون از کنار ستونی که بهش نزدیک شده بود دور شد و با قدم برداشتن به طرف چانیولی که بالای یکی از نیمکت های حیاط نشسته بود و حتی به اینکه ممکنه ازش بیوفته هم فکر نمیکرد،خودش رو به پسر بزرگتر رسوند و لبخند معصومانه و بزرگش رو حفظ کرد.
_:صبح بخیر
+:میدونستی اونجایی که شما روش میشینی مردم معمولا بهش تکیه میدن؟
_:اره ولی دوست ندارم روی صندلیش بشینم.
+:ولی این دلیلی نمیشه صندلیشو با کفشات کثیف کنی عزیزم
بکهیون با اون کاپشن کرم رنگی که تقریبا به صورتی روشن میزد و پفش اونقدری زیاد بود که جثه ی ریز پسر کوچیکتر رو دو برابر نشون میداد ،داشت براش نطق میکرد و همین موضوع باعث میشد بخواد لبخند قشنگی بزنه.
طوری که بکهیون با اون موهای بلند و قهوه ای و جوری که تا یقه اش با اون کاپشن گنده پوشونده شده بود و لبخندش هم زمین و زمان رو جارو میزد،یکم زیادی کیوت نبود؟
+:داریم خیس میشیم !
بیا بریم تو_:هوای خیلی خوبه که بک
بشین همینجا+:دارم میرم کیفمو بزارم تو ! خودافظ
بی توجه به حرفی که چان زده بود،نظر خودش رو اعلام کرد و بعد هم آروم آروم یه راه خودش برای رسیدن به ساختمون اصلی مدرسه ادامه داد.
درسته که هنوز هم توی جلد خجالتیش بود و نمیتونست که تا پایان یه مکالمه با چانیول همراهی بکنه،اما باز هم کمی بهتر از گذشته شده بود و با توجه به ماه هایی که از دوستیشون گذشته بود بکهیون واقعا پیشرفت آشکاری داشت.
YOU ARE READING
Your EYES🌧️🌑
Romance″کامل شده″ سلام ؛ممنون که این داستان رو برای خوندن انتخاب کردین طی مدتی که گذشت حال خوبی نداشتم و درسته که هنوز هم دچار همون حالم، اما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که نوشتن این داستان میتونه شاید کمی آرومم بکنه و امیدوارم دوستش داشته باشین. Your e...