Part45🍪🧸

119 37 18
                                    


دیدن طوری که بکهیون در به درانه از دست های قوی چانیول که خواستار نگه داشتن پسر کوچیکتر برای گاز گرفتن لب هاش بودن فرار میکرد و قایم موشک بازی جالبی رو توی مدرسه راه انداخته بودن،چیز بامزه ای بنظر می‌رسید.

هرچند این بازی و خنده های از ته دل برای وقتی بود که بکهیون بیرون از کلاسشون قرار داشت و وقتی که وارد کلاسشون میشد و فشاری که بهش وارد میشد بیشتر از همه چیز بود،باعث میشد تمومی لبخند های از ته دلش از بین برن و بکهیون فقط توی سیاه چاله ای از اتهامات غرق بشه.

همینکه اکثر اوقات توی کلاس های همدیگه حضور داشتن و زنگ تفریح ها هم جدا از اینکه چانیول و دریک تصمیم به والیبال بازی کردن میگرفتن اغلب با همدیگه میچرخیدن و صحبت میکردن،باعث شده بود توجه تعدادی از بچه هایی که اصولا از این جور روابط لذت نمی‌بردن و یک جورایی افکارشون هنوز به اون حجم از باز شدن نرسیده بود،بهشون جلب بشه و خب..کسی که بیشتر از اون یکی تحت فشار بود،بیون بکهیونی بود که بچه های کلاسشون اخلاق خاصی داشتن.

کلاس چانیول هرچند که اکثرا پسر های درشت هیکل و شر و شیطون بودن و بی اعصاب بنظر میرسیدن،اما کاملا رابطه ی بین اون دوتارو درک کرده بودن و فقط شوخی های بامزه ای که باهاشون میکردن باعث میشد بکهیون حس بهتری نسبت به بچه های کلاس چانیول داشته باشه.
ولی خب توی کلاس اونها،همچین بحثی وجود نداشت.
درسته که بچه های کلاس چیزی بهشون نمیگفتن و کاری هم باهاشون نداشتن،اما نگاه هایی که بک روی خودشون احساس میکرد و طوری که اون نگاه ها از نظرش با حالت انزجار بودن،حالش رو بد میکرد و یک طورایی بک علاوه بر اینکه باید با افکار بدش راجب حوصله سربر بودن خودش مبارزه میکرد،باید با افکاری که حال بهم زن بودن خودش رو هم توصیف میکردن کنار میومد و اون حجم از فشاری که توی کلاس بهش وارد میشد،ازاردهنده بود.

اما بک معتقد بود حجم آزار و اذیتی که دیده و خواهد دید و طوری که افکارش روز به روز سمی تر و کشنده تر میشن،در مقابل عشق و محبتی که به چانیول و رابطشون داشت و برای بهبودش هرکاری میکرد هیچ بود و بک حاضر بود با تموم وجود حرف های سنگ مانند همه ی بچه هارو بپذیره و با تمومی اون نگاه ها کنار بیاد،در صورتی که هنوز هم چانیول و بغلش رو داشته باشه و.... بکهیون زیادی مظلوم نبود؟

+: کیونگسو !!
شعری که چانیول برام نوشته رو دیدی؟؟

طوری که بک با ذوق وصف نشدنی ای که کتاب ادبیاتش رو باز کرد و اون رو به کیونگسویی که باز هم حالت چهره اش ناخوانا بود نشون داد،بکهیون رو معصوم تر و عاشق تر از هر موقع دیگه ای نشون میداد و اینکه معمولا ته تمومی حرف ها و بحث هایی که با دوست هاش میکرد به چانیول و عشق شدیدی که بهش داشت ختم میشد،باعث میشد از حالت درونگرا بودن کمی خارج بشه.

اون فکر میکرد دوست های ردیف سمت چپیش دوست های مهربونی هستن که حرف هایی که با ذوق درمورد رابطشون یا هر چیز دیگه ای بهشون میزنه،پذیرفته شده و جالبه و شاید بخاطر همین بود که پیش اونها تبدیل به یک برونگرای ذوق زده میشد،اما حرف هایی که کیونگسو بهش زده بود،دوباره بکهیون رو از جمع دوست هاش ناامن کرده بود و طوری که بک دوباره سرش رو روی میز قرار داده و جهت صورتش به سمت ردیف راستی بود،حال بدش رو نشون میداد.

Your EYES🌧️🌑Where stories live. Discover now