part 63

704 145 75
                                    


همزمان که پاهاش رو تکون میداد، با لبخند تلخی که به دنبال بغض توی گلوش شکل گرفته بود؛ دفتر قهوه‌ای رنگ جیمین رو دست گرفته و برای بار چندم میخوند.
با هر صفحه‌ای که ورق میزد، درد عجیبی رو توی قفسه‌ی سینه‌اش احساس میکرد اما با این وجود، بازهم به خوندن جملات عاشقانه‌ی جیمین برای خودش رو ادامه میداد. به هیچ وجه از اینکار لذت نمیبرد‌. در واقع برای بیشتر عذاب دادن خودش، تک‌تک جملات رو با چشم‌های تار به خاطرش میسپرد.
به صفحه‌ی آخر رسید و دست روی قطره اشکی کشید که مشخص نبود متعلق به جیمین بود و یا همسر سابقش.
دفتر رو بست و توی روشنی اتاق بیمارستان، به معشوقش که مثل زیبای خفته به خواب رفته و قصدی برای بیدار شدن نداشت، خیره شد.
حالا که اونوو رفته بود، آرامش بیشتری احساس میکرد اما از طرفی برای رفتن مظلومانه‌ی رفیق سابقش حس خوبی نداشت. میدونست که اگه جیمین بیدار می‌شد و رفتن اونوو رو میفهمید قطعا دلیلش رو هم میپرسید. جوابی جز حقیقت نداشت تا به همسرش بده. جیمین مرد قوی‌ای بود قطعا با این مورد هم کنار میومد.
درحالی که دست‌های بی‌جون جیمین رو نوازش میکرد، با دیدن ناخن‌هایی که قدری بلند شده بودن، بلند شد و از داخل پک بهداشتی، ناخن‌گیر رو برداشت و با بالا کشیدن شلوارش روی صندلی نشست و با آرامش شروع به گرفتن ناخن‌هاش کرد.
ذهنش درگیر بود و با دید تار، ناخن‌های جیمین رو میدید. نوبت سومین ناخنش شد که ناخواسته کمی از گوشت انگشتش رو برید و به محض فهمیدن این کار با نگرانی نگاه به صورت جیمین انداخت که بعد از احساس درد، اخم کرده و سعی در عقب کشیدن دستش کرده بود. برای اذیت کردنش از خودش عصبانی بود اما با دیدن واکنشش، خوشحال شد و با صدای بلندی اسمش رو فریاد زد.
″جیمین.. جیمین عزیزم.. عزیزم صدام رو می‌شنوی؟..‌ جیمین چشماتو باز کن جیمین..″
وقتی واکنش دیگه‌ای ندید با ناامیدی روی صندلی نشست و دستش رو گرفت و اینبار با دید پاک‌تری به ناخن گرفتن ادامه داد.
″میدونم که بیدار میشی.. مطمئنم که چشم‌هات رو باز میکنی.. ولی ازت میخوام زودتر چشم‌هاتو باز کنی. من طاقت دیدن تورو توی این وضعیت ندارم.″
خم شد و بوسه‌ای روی دست جیمین گذاشت و گونه‌اش رو به دستش چسبوند و به دردودل کردن ادامه داد: خیلی دلم برات تنگ شده خیلی..
قطره اشکی که از چشم‌های خسته‌ی جونگکوک پایین اومد و روی دست‌های بی‌حرکت جیمین افتاد، محرک دیگه‌ای برای تکون خوردن پلک پسر غرق در کما بود.
″اگه بیدار بشی میبینی دیگه همه‌ی دردهامون تموم شده. دیگه کسی مانع عشق ما نمیشه. هیچکس.. ″
سرش رو کج کرد و دوباره دستش رو بوسید.
″کلی برنامه‌ها دارم برات. از پیاده‌روی توی کوچه‌های بارون زده گرفته تا مراسم ازدواج دخترهامون.. همه و همه‌ی این‌ها کنار تو و با تو قراره اتفاق بیوفته. میخوام برات آشپزی کنم با صدای نه چندان خوبم آواز بخونم و حتی بدون اینکه بلد باشم سازی دستم بگیرم، ساز قلبم رو برات کوک کنم. زیر‌ بارون ببوسمت و وقتی برف میاد داخل تپه برفی پرتت کنم و باهات برف بازی کنم. از خندیدن‌های یهوییت عکس بگیرم و حافظه‌ی گوشیم رو با ویدیو شیرین زبونی‌هات پر کنم. شبا بغلت کنم و حتی توی عالم رویا هم خوابت رو ببینم. دوست دارم کنارت پیر بشم با دست‌های لرزونم صورتت رو بگیرم و با گوش‌هایی که سنگین شدن و چشم‌هایی که دیدشون ضعیف شده، ببوسمت و تو هم بخندی و بغلم کنی. هردو برای هم عصای دست بشیم و توی پارک یه بطری بذاریم و نشونه بگیریم ولی همش خطا بره و من بهت بگم پیر شدی ولی تو انکار کنی. ″
سر بلند کرد و با صورت خیس، دست‌های مرطوب شده‌ی جیمین رو نوازش کرد و گفت: تو برای ادامه‌ی زندگی من لازمی. ولی بیشتر از هر چیزی، خودت باید احساس خوشبختی کنی. به حد کافی درد کشیدی و غم دیدی، دیگه وقتشه بخندی و خوشبختی رو بیخ گوشت حس کنی. باید صدای خنده‌هات گوش دنیا رو کر کنه.
دست روی جناغش گذاشت و ادامه داد: من همه‌ی سعی خودم رو میکنم که باعث حال خوبت بشم صد خودم رو میذارم. فقط.. فقط تو بیدار شو عزیز قلبم.
دوباره سر خم کرد تا دستش رو ببوسه اما با حرکت دست جیمین، شوکه شد و عقب کشید. با دقت نگاهش کرد و وقتی تکرار شدن حرکات دست و پلکش رو شاهد شد؛ با سرعتی که منبعش مشخص نبود، به سمت در و ایستگاه پرستاری دویید.
″ بیدار شد! جیمین من بهوش اومد.″

MY TRUST | KOOKMIN Where stories live. Discover now