به دنبال پرستار وارد اتاق شد. به محض برداشتن قدم دوم، به سختی نفس کشید. بغض مهمان گلو و نگاهش شد. وقتی به حد کافی نزدیکتر رفت و موهای تراشیده شدهی جیمین رو دید، بخاطر تیر کشیدن قلبش، سینهاش رو چنگ زد و با پاهایی که به سختی تعادلش رو حفظ کرده بودن، همونجا ایستاد.
چشم بست و اشکهاش صورتش رو پر کردن. دستی به رد اشکهاش کشید و بعد از بیرون رفتن پرستار، قدم دیگهای برداشت و کنار تختش ثابت موند.
جیمین، چشم بسته و زیر کلی دستگاه محاصره شده بود. نگاه به مانیتور که مرتبا وضعیت حیاتی پسر بیهوش شده رو ثبت میکرد؛ انداخت و رو برگردوند.
چیزی از چهرهاش معلوم نبود. همگی پشت پانسمان و لولهای که وارد دهان و دماغش شده بود، مخفی مونده بودن.
″جیـ.. جیـ.. جیمین..″
صداش میلرزید و هیچ تلاشی برای مخفی کردن وضعیتش نمیکرد. با وجود اینکه دقایقی پیش، با جونگکوک بحث کرده و اون رو متهم به ایجاد همهی مشکلاتش کرده بود اما خودش به خوبی میدونست مقصر اصلی کسی جز خودش نبود. اونوو تنها از روی حسادت و برای روندن جونگکوک لب به چنین حرفهایی باز کرده و حق رو به خودش داده بود. مطمئن بود که اگه جیمین شاهد همهی این اتفاقات میشد، قطعا طرف جونگکوک رو میگرفت. اما نمیخواست زمانی که میتونست با ریختن زهر زبونش، جونگکوک رو منصرف و دور کنه؛ از چنین کاری پشیمون بشه.
″من.. من اومد.. اومدم.. من..″
هق زد و اشک ریخت. وضعیتش تعریفی نداشت. شرمنده بود و عذاب وجدان، کل وجودش رو اسیر کرده و ذره ذره نابودش میکرد اما این چیزی نبود که بخواد در ظاهر معلوم بکنه. باید مثل یک راز میموند.
″احتمالا.. نمیخوای که من اینـ.. اینجا باشم.. ولی.. چیکار کنم که قلبم طاقت نداره عمرم.. ″
دست به نردهی کنار تخت برد و ازش گرفت. آروم آروم خم شد و روی پاهاش نشست. سر پایین انداخت و بیصدا اشک ریخت.
″میشه پیشت بمونم؟ بذار مراقبت باشم.″
دستی به صورتش کشید اما سرعت ریزش اشکهاش بیشتر از این بود.
″من یه معذرت خواهی بهت بدهکارم. هر وقت.. هر وقت.. بیدار شدی همه چیز.. همه چیز رو بهت توضیح میدم. جیمین طوری که فهمیدی نیست من بهت خیانت نکردم به هیچ وجه!″
با شنیدن صدای پای شخصی، با تصور اینکه ممکنه جونگکوک باشه؛ سریع صورتش رو پاک کرد و بلند شد و ایستاد. نباید پیش جونگکوک ضعفی از خود نشون میداد. باید تا آخرش به این کارش ادامه میداد تا کم آوردن جونگکوک رو با چشمهای خودش شاهد میشد. اینطوری بعد از بیدار شدن جیمین، دیگه مزاحمی به اسم جونگکوک اطرافشون دیده نمیشد و اون میتونست با توضیح دادن و گفتن حقیقت دوباره دل جیمین رو بدست بیاره.
در باز شد و اونوو از گوشهی چشم شخص وارد شده رو رصد کرد. پرستار بود. نفس آسودهای کشید و خوشحال از اینکه جونگکوک رو از محیط بیمارستان دور کرده بود؛ لبخند کوتاهی زد اما این لبخند تداومی نداشت چرا که به محض دیدن وضعیت جیمین قلبش درد گرفته و تن و روحش از غم پر شده بود.
″ آقای چا تا زمانی که اینجا هستین، هر از گاهی نگاه به مانیتور بندازین. از این محدودهای که هست نباید ریتش پایین بیاد. چیز مشکوکی دیدین حتما صدام بزنین. ″
بدون نگاه کردنش تنها سر تکون داد. پرستار بعد از گرفتن خون، اتاق رو ترک کرد. نگاه به رد آمپول اندخت و نوازشش کرد.
″من باعث و بانی این حالتم جیمین.. ببخش منو ببخش! ″
اشکهای جدیدی صورتش رو خیس کردن و اون دیگه نایی برای پاک کردنشون نداشت. همونجا کنار تخت نشست و به مرور تمام خاطرات خوب و بدی که از جیمین داشت مشغول شد و با یادآوردی هرکدوم از اونها حالش بدتر از قبل و دیدش تارتر شد.
BINABASA MO ANG
MY TRUST | KOOKMIN
Fanfiction«درسته سهمِ من نیستی! معاشقه هات ازآنِ نزدیکترین فرد زندگی من هست؛ اما هنوز هم دوستَت دارم!:)» MY TRUST | Fiction ❤️🩹📖 فیکشنی از جنس متفاوت با ژانر رئالیسم و انگست و تعهد ناخواسته!✨🌚 جیمینی که بخاطر حالِ خوبِ نزدیک ترین فرد زندگیش، از عشق خودش...