part 22

601 173 58
                                    

#22
صدای بلند هوسوک باعث شد به خودم بیام و از جلوی میز آرایشی کنار برم.
هوسوک اصرار داشت که کت‌وشلوار مشکی تن کنم ولی از اونجایی که علاقه‌ای به کت‌وشلوار خصوصا به رنگ مشکیش نداشتم، به اجبار تنها تونستم کت‌وشلوار سرمه‌ای با پیرهن سفید بپوشم. این هم بخاطر رسمی بودن جو حاضر بود در غیر این صورت هیچ وقت سمت این دست لباس‌ها نمی‌رفتم.
از اتاق بیرون اومدم. از جلوی اتاق اونوو رد میشدم که صحنه روبه‌روم توجهم رو جلب کرد.
معطل روبه‌روی آینه ایستاده بود و بی تکلیف به عطرهای روی میز چشم دوخته بود. حدس میزدم که توی انتخاب عطر دچار تردید شده. میخواستم به راهم ادامه بدم که سرش رو بالا آورد و مجبورم کرد که نگاهم به چشم‌های خیره‌اش بیوفته و ثابت بمونه.
لبخندی زدم و برای اینکه توجیه کنم که چرا اونجا ایستادم و با اشاره به ساعت مچیم گفتم: هیونگ! نمیای؟ چیزی به هشت نمونده!
سری تکون داد و گفت: الان میام جیمین فقط...
سوالی نگاهش کردم که ادامه داد: نمیدونم از کدوم یکی از عطرم استفاده کنم. تو... تو میتونی کمکم کنی؟
با تعجب انگشت اشاره‌ام رو روی جناغ سینه‌ام گذاشتم و پرسیدم: من؟
به سمتم اومد و با گرفتن مچ دستم من رو دنبال خودش کشید و گفت: آره آره خود تو! بدو بیا بگو کدوم بهتره وقت نداریم!
کنارش، مقابل میز ایستاده بودم. نگاهی به عطرهای گوناگونی که هر کدوم میتونست سمبل خاطره‌ای از شخصی یا مکانی باشه نگاهی انداختم.
چندتایی بو کرده بودم اما هیچ کدوم طبق مزاج من نبود. اونوو دوتا شیشه عطر جلوم گرفت و گفت: من بین این دوتا موندم. میشه بگی کدوم بهتره؟
گوشیم رو توی جیبم گذاشتم و هردوتاش رو از دستش گرفتم هردو رو نزدیک بینیم بردم اولی هم مثل باقی عطرها زیاد باب میلم نبود. دومی.. همان بود. همان بوی آشنا از یک غریبه در گوشه‌ی خاطراتم!
این بوی تند و تلخ که زمانی برای لحظه‌ای بیشتر شنیدنش هرکاری میکردم، الان دنبال راهی برای حس نکردنش بودم.
نگاهم رو زمین دوختم و شیشه عطر اولیه رو سمتش گرفتم: این!.. ایـ..این بهتره بنظرم.
اونوو با شبهه نگاهم کرد و گفت: مطمئنی؟
سرم رو به نشان تایید تکون دادم.
″جالبه! بقیه عطرامم تقریبا چنین تون بویی دارن. احتمالا حدس زده باشی که اکثریت از عطرهای شیرین استفاده میکنم. اما بهتره بگم استفاده میکردم اما جدیدا فکر کنم مزاجم تغییر کرده.″

شیشه دومی رو از دستم گرفت و گفت: این عطر هدیه‌ی عموم از فرانسست! نمیدونم چرا برخلاف همیشه از این یکی بیشتر خوشم اومده درحالیکه زیاد از عطرهای سرد و تلخ استفاده نکردم.
توی دلم به شانس خوبی که داشتم دمت گرمی گفتم.
″ ولی.. هیونگ به نظرم همون عطرهای قبلیت بهتره! ″
″ آخه... ″
سریع عطر دومی رو از دستش گرفتم و روی عسلی گذاشتم.
در شیشه اولی رو باز کردم و بدون اینکه اجازه فکر کردن بهش بدم به سمتش قدم برداشتم و پالس های مکرری به گردن و زیربازوهاش که حالا به لطف دست‌هام بالا برده شده بودن، زدم.
میدونستم امروز قرار بود بیشتر وقتم کنار اونوو و هوسوک سپری بشه. پس بهتر بود کاری میکردم تا کمتر یادش بیوفتم. مطمئنم کائنات تلاش‌های منو میبینه و در جوابش باعث میشه از ذهن و خیالم بیرونش کنم.
اونوو که توی شوک کارم بود، بعد از کنار رفتنم کمی خودش رو عقب کشید و با حالت معذبی گفت: مـ..ممنونم!
مشغول مرتب کردن کتش شد. سعی کردم اتفاقات چند لحظه پیش رو برای خودم تشریح کنم.
منِ جوگیر عطر رو از دستش گرفتم و به زیر گردن کشیده و بازوهای گندش زدم؟ من؟ آه خدا! همیشه باید بخاطر این بی‌احتیاطی‌هام وسواس فکری پیدا بکنم؟
نگاهم رو گرفتم و خواستم برگردم برم که صدام کرد: جیمین!
برگشتم و با نگاه معذبم گفتم: بله؟
عطر رو دوباره سمتم گرفت و گفت: فکر کنم به حد کافی به زیر گردنم نزدی. من به این قسمت از بدنم حساسم دوست... دوست دارم بیشتر معطر با.. باشه!
از بهانه‌های کودکانه‌اش خندم گرفته بود. اون ازم میخواست دوباره جلو برم و عطر بزنم؟ مگه ناتوان بود؟ اون فقط کمک میخواست که براش عطر انتخاب کنم. این کارها چه لزومی داشت؟
برای اینکه جو بینمون پرسوال‌تر از این نشه، عطر رو از دستش گرفتم. اما از یاد برده بودم که اینبار اونوو توی شوک نیست بلکه با نفس‌های نامنظمش پوست گونه‌هام رو نوازش می‌کنه. با اینکه ارتباط چشمی نداشتیم ولی میدونستم به نگاه پایین افتاده‌ام خیرست.
بعد از اینکه سه پالس دیگه زدم عقب اومدم و خودم رو از اون مخمصه و نفس‌های گرمش نجات دادم.
همچنان نگاهم پایین بود. خواست حرفی بزنه که هوسوک توی چهارچوب در ایستاد و گفت: یااا شما دوتا چرا انقدر کشش میدین؟ جیمین! یکم عجله کن ناسلامتی این جشن بمناسبت توئه.
توی دلم از هوسوکی که ناجی من شده بود تشکر کردم و بدون اینکه منتظر اونوو بمونم، پا تند کردم و از اتاقش خارج شدم.

MY TRUST | KOOKMIN حيث تعيش القصص. اكتشف الآن