مقدمه

6.9K 360 61
                                    

هری خندید وقتی به سمت پایین تنه ی معشوقش خودشو تکون داد. اون هر اینچ ازین مرد رو میشناسه. تمام رازهاش , تمام نقاط ضعفش . که خب از اول نقشه هم همین بود ,دونستن تمام نقاط ضعفی که این مرد داره .هرچند عاشق شدن قرار نبود جزیی ازین نقشه باشه .
اون دیک عشقش رو تو دهنش برد و باعث شد  یه ناله ی بلند از دهن مردی که زیرش خوابیده بود خارج بشه.
اون بالا رو نگاه کرد و با زین مالک چشم تو چشم شد.
اونا ارتباط چشمیشون رو نگه داشتن تا مرد بزرگتر حالتشون رو عوض کرد و اومد روش
اون چشماشو بست و اجازه داد مرد بزرگتر هرکاری که دلش میخواد باهاش بکنه
زین بدناشون رو بهم متصل کرد و با آرامش حرکت میکرد جوری که هری فکر کرد شاید اونم میدونه!این فکر اونقدری نترسوندش که فکر میکرد بترسونتش.
هری اون مرد رو کشید سمت خودش برای بوسه! درمونده بود برای حس لبهای اون رو لبهای خودش. اون بلند ناله کرد وقتی زین براش هندجاب کرد تا به اوجش برسه. اون سه تا کلمه تو گلوش گیر کرده بود. سه تا کلمه کوچیک که بشدت خطرناک و کشنده بودن.
خیلی طول کشید تا مرد بزرگتر هم به ارگاسمش برسه که باعث شد آخراش بدن مرد جونتر درد بگیره ولی براش مهم نبود
اون تماشا کرد که زین خودشو ازش کشید بیرون و از تخت رفت پایین و حوله حمومش رو برداشت
"کجا میری؟" هری پرسید وقتی اون مرد داشت ازش دور میشد
اون مرد همونجا وایساد پشت به هری,کاملا صاف ولی شونه هاش میلرزیدن, اون گفت:"تو ده دقیقه وقت داری فرار کنی قبل ازینکه مغزتو متلاشی کنم"
اون میدونه!نه!
مرد جوانتر از تخت اومد بیرون و رفت سمته زین. پشتش وایساد و دستاشو دورش حلقه کرد, یه بوسه ی آروم و طولانی گذاشت پشت گردنه زین و گفت:"تا زمانی که دوباره هم رو ملاقات کنیم"
جفتشون میدونستن ملاقات بعدیشون قرار نیست خوشایند باشه
زین آروم دستای هری رو باز کرد از خودشو رفت سمته حموم
هری یدست لباس تمیز پیدا کرد و پوشید و به در اتاق خواب آپارتمان لوکس مرد رفت.اون به خودش زحمت نداد هیچکدوم از وسایلاشو جمع کنه,چون دیگه بهشون نیازی نداشت.همه ی اونا قرار بود جزیی از گذشتش باشن حالا .
اون یصدای بلند از در شنید وقتی میخواست خارج بشه و باعث شد یخ زده بمونه و صبر کنه
"ده دقیقه ات تموم شد"

relax  (ترجمه )Where stories live. Discover now