29

1.8K 214 59
                                    

شش ماه و سه روز

هری نفس عمیق کشید و کامپیوتر روبه روش خیره شد.شش ماه و سه روز از آخرین شبی که زین رو دید گذشته و هنوز خبری ازش نیست.اون میدونست این آخر ماجرا نیست و مرد میاد دنبالش.فقط نمیدونست کی؟!کی کی کی؟!

هر روز بدتر از دیروز دچار استرس میشد از فکر برگشتن معشوقش.چیکار میخواست باهاش بکنه؟! مرور اعترافات زین راجع به قتل هایی که مرتکب شده بود لرزه به تنش مینداخت

زندگی داشت بهتر میشد و مسائل داشت آسون تر میشد.نایل تو هر قدم کنارش بود و هروقت میشکست و داغون میشد هواش رو داشت.هنوز بعضی وقتا حس نیازش بدجور بالا میزد و بدنش برای مواد درد میکرد ولی الان دو ماهه که هری کاملا پاکه.خیلی سخت بود که ترک کنه.اون از اول همین ماه بلاخره حس توانایی برگشت به کار رو پیدا کرد و اومد سرکار.حس خیلی بدی بود,همه همش نگاهش میکردن و میخواستن ازش سوال بپرسن.اون همش رو دروغ گفت اکثر جوابهایی که به همکارهاش میداد دروغ بود.هری احمق نبود و میدونست ماه همیشه پشت ابر نمیمونه ولی برای الان بهتر بود جز نایل کسی حقیقت رو ندونه

هری خیلی به نایل مدیون بود و میدونست اگه بخاطر کمکهای نایل نبود الان اینجا نبود ,نه فقط سرکار اومدنش اون زنده هم نبود.نایل باعث شد اون راحت تر فراموش کنه و حواسش پرت بشه بغلش میکرد و بهش عشق میداد هروقت که لازم داشت

هری میدونست این اشتباهه که از دوستش سواستفاده کنه ولی اون نیاز داشت.اون به عشقش و لمسش نیاز داشت هرچند میدونست نمیتونه جوری که نایل لایقشه محبتش رو بهش برگردونه

اون یاد شبی افتاد که نایل توی حموم پیداش مرد وقتی پاهاش رو تو سینش جمع کرده بود و گریه میکرد.اون خمار بود و تمام بدنش درد میکرد و مواد میخواست تا متوقفش کنه.نایل آب رو بست و بغلش کرد و برد تو اتاقش و گذاشتش رو تخت.دوستش حولش رو دراورد که یه لباس گرم تنش کنه ولی هری بیشتر میخواست..یه چیزی که حواسش رو پرت کنه و درد خماری و تنهاییش رو ازش بگیره

و نایل تسلیمش شد. ولی وقتی هری چشمهاش رو بست اون زین بود.دستهایی که لمسش میکردن متعلق به نایل نبودن دستهای زین بودن.حداقل اونجوری حس میکرد تا زمانی که چشمهاش رو باز کرد و با چشمهای نگران و مهربونه دوستش روبه رو شد. نایل واقعا با زین فرق داشت

نایل کسی بود هری دلش میخواست زین اونجوری باشه

هری دست کرد تو جیبش و فلز سرد فندکی که زین بهش داده بود رو لمس کرد و آهی کشید و بلند شد.امروز خدا رو شکر اداره شلوغ نبود و اون بخاطر سردردش دیگه نمیتونست امروز بیشتر ازین بمونه

اون سرجاش منجمد شد وقتی دید لیام پین داره با پدرش جلوی در دفترش حرف میزنه.هری یکم به نشونه ی احترام خم شد وقتی اونها دیدنش و سریع از ساختمون خارج شد.اون یکم هوای تازه لازم داشت

اون روی یه نیمکت نشست و تو فکر فرو رفت.لیام پین مامور مخفی که خیلی از تاجرهای مواد مخدر رو دستگیر کرده بود.هری بهش حسودیش میشد و بخاطر این از خودش بدش میومد

پسر اونجا نشست تو آفتاب و از گرمای خورشید روی پوست رنگ پریدش لذت برد بعد مدتها.آخرین باری که بیشتر از چند دقیقه بیرون رفته بود کی بود؟هری حتی یادش نمیومد.اون دوست داشت خودش رو مشغول کنه چون یکجا نشستن باعث میشد بره تو فکر. تو کجایی زین؟! با چشمهاش محوطه رو بررسی کرد انگار منتظر بود که عشقش رو ببینه

دلم برات تنگ شده. با فکرش هم قلبش بدجوری درد گرفت. اولین پروندش..اولین بوسش اولین عشقش.. زین تو همه چیز اولین بود برای هری.اصلا ممکن بود یه روزی بتونه بیخیالش بشه!؟ که واقعا ازش بگذره؟! این بنظر غیرممکن بود. مرد همیشه بود همیشه.مهم نیست چقدر سخت اون سعی میکنه فراموشش کنه فکر اون شکارش میکرد

دارم زیاد فکر میکنم! هری بلند شد و سریع برگشت داخل تا بتونه خودش رو با یه چیزی سرگرم کنه

هری نشست سر میز خودش رو سرش رو برگردوند وقتی صدای نایل رو شنید."کجا بودی تو؟!" دوستش پرسید

"بیرون.یکم هوای تازه لازم داشتم" نایل بهش لبخند زد و برگشت سر میز خودش.جدیدا قتل های زیادی رخ داد بود تو منطقه که همش برمیگشت به زین مالک.هری نمیفهمید مرد چرا داره دلال های خیابونیه خودش رو میکشه.میخواست چیزی رو ثابت کنه.میخواست نشون بوده اون از هیچکس نمیترسه

"سم امروز نیومده سرکار" نایل همونطور که تو فکر بود گفت و به صندلیش تکیه داد."شنیدم هیچکس هم نتونسته باهاش تماس بگیره"

هری لرزید و چرخید تا با دوستش چشم تو چشم بشه."هیچی؟هیچکس خبری ازش نداره؟" نایل سرتکون داد و بهم خیره شدن و جفتشون میدونستن اون یکی داره به چی فکر میکنه 'زین'

"این خیلی بده" هری بی نفس گفت."میدونم" نایل گفت "منم به همون فکر میکنم,اونها قراره چند نفر رو بفرستن خونش تا ببینن چه خبره..فقط امیدوارم اتفاق بدی نیفتاده باشه" هری محکم آب دهنش رو قورت داد و سرتکون داد ولی سم همچین آدمی نبود.اون هیچوقت تو کار غیبت نداشت.اونطوری نبود که بپیچونه نیاد و جواب تلفن کسی رو هم نده.یجای کار میلنگید و همه هم میدونستن "هممون باید تو آماده باش باشیم"

هری سرتکون داد و ضربان قلبش رفته بود بالا.ترس داشت بهش غلبه میکرد ولی تهه قلبش اون راضی بود زین رو هرجور که شده فقط ببینه.اون میخواست که مرد برگرده.یه بخش احمق از هری بود که میخواست ازش التماس کنه که ببخشدش و با هم فرار کنن.ولی الان دیگه خیلی دیر شده بود و اون تصمیمش رو گرفته بود.اون به fbiوفادار بود همیشه بود

اون زین رو دوست داشت.خدایاااا اون عاشق زین بود ولی هیچوقت با کاری که زین میکرد نمیتونست موافق باشه.اون متوجهه این شد وقتی دید عشقش با چه علاقه ای راجع به کشتن آدمها حرف میزد

زین واقعا یه شیطان بود و اون کور بود که قبلا نمیتونست این رو ببینه. پس چرا هنوز دوسش دارم؟! هری حتی جواب سوال خودش هم نداشت و میدونست هیچوقت جوابش رو پیدا نمیکنه.اون فقط عاشق زین بود و هیچ کاریش نمیتونست بکنه

relax  (ترجمه )Where stories live. Discover now