4

3.1K 258 63
                                    

هری بلاخره تصمیم گرفت آپارتمانش رو فردای اونروز تمیز کنه.اون هیچ وسیله ی جاسوسی تو خونش پیدا نکرد ولی این عجیب بود,امکان نداره اونا چیزی رو یجایی جاساز نکرده باشن

اون آروم آه کشید و خودش رو انداخت رو مبل تو اتاق نشیمن,اون عذاب وجدان داشت که چرا به نایل زنگ زده!اون میدونست این فکر خوبی نیست ولی حالا که بیشتر فکر میکنه میبینه این چقدر میتونه خطرناک باشه براش.ممکنه جون نایل الان تو خاطر باشه بخاطر هری,اون هیچوقت به هیچوجه نمیتونه خودش رو ببخشه اگه اتفاقی برای نایل بیفته

نه تنها جون نایل در خطره بلکه جون خود هری هم در خطر افتاده!هم ممکنه گیر زین و آدمهاش بیفته و هم میتونه پلیس بگیرتش بخاطر کارهایی که کرده!

اون اصلا نمیخواست به تنبیهاتی که بهش وارد میشه بخاطر گندهایی که زد فکر کنه

نفس عمیق کشید و هنوز میتونست اثرات جانبی مخدری که مصرف کرده بود رو حس کنه.اون یه حس افتضاح و اعتیادآور بود که هری دیگه هیچوقت نمیخواد امتحانش کنه.این خیلی خطرناک بود خیلی هم اعتیادآور.اون یادش اومد وقتی معتادها رو تو زندان میدید و براشون تاسف میخورد و قضاوتشون میکرد که چرا مواد رو کنار نمیزارن که زندگیشون,سلامتیشون,همه چیزشون رو خراب میکنه,اما الان میتونست حس کنه این حس چقدر اعتیادآوره

این یه حسه ترسناکه.اینکه کنترلت رو از دست بدی حتی فکر کردن بهش هم ترسناکه.اون دیگه اجازه نمیده این اتفاق بیفته

هری هنوز میتونست دستای زین رو که بدنش رو لمس میکرد رو بدنش حس کنه یا لباش که رو لبای خودش قرار گرفته بود.اون همه چیز رو هنوز حس میکرد.اون فکر میکرد پشیمون میشه بخاطر کاری که با زین مالک کرده اما اون پشیمون نبود و یه بخشی ازش خجالت میکشید که چرا انقدر ازین لذت برده.هنوز اذیتش میکرد که مرد فقط اونا واسه سکس میخواست اما مشکلی نیست میتونه باهاش کنار بیاد

اون احساسات قرار نبود بیشتر ازین تقویت بشن و رشد کنن

زین خیلی مست کننده بود,هری حس میکرد زیر لمس مرد یا فقط با یه نگاه خیره از طرف مرد داره ذوب میشه و این احساسات نگران کننده بودن.اون نباید اینطوری باشه.اون نباید به این راحتی وا بده.همه ی افکار هری راجع به اون مرد بود اما نه به اون شکلی که باید میبود

اون نیاز داشت رو کارش تمرکز کنه!اون باید بفهمه زین مالک چطوری کارهاش رو انجام میده!از وارد کردن مواد گرفته تا اینکه کجا پنهونش میکنه و هراتفاقی که این وسط میفته!این تقریبا غیرممکن بنظر میرسید.واقعا ممکنه کسی بتونه به زین نزدیک بشه؟اون بخودش یادآوری کرد که لوییس اینکارو کرده.اون نمیتونست بفهمه اون مرد چیکار کرده که تونسته انقدر به مرد نزدیک بشه.اون بی ادب و رو اعصاب بود تازه اگه بخوای خیلی محترمانه بگی!پس لوییس چیکار کرده که ثابت کرده لیاقت اعتماده زین رو داره؟!

relax  (ترجمه )Where stories live. Discover now