روزها خیلی سریع میگذشت و هری زمان از دستش در رفته بود.اون اکثر اوقات نعشه بود و زین سعی میکرد ازین بابت مطمئن باشه.پاهاش رو جمع کرد تو سینش و تو هوای سرد نفس کشید و سعی کرد ریلکس کنه ولی خماری مصرف مواد دیشب باعث شده بود حسابی خسته و استرسی باشه.اون سه روز پشت هم نخوابیده بود و تو زجر مطلق دست و پا میزد.ولی حقش بود مگه نه؟هری آروم چشمهاش رو باز کرد و به شهر پرنور از پشت شیشه ی پنجره خیره شد
دستش رو آورد بالا و ناخنش رو آروم گاز گرفت.میتونست صدای نایل رو تو ذهنش بشنوه که دعواش میکرد و بهش میگفت تمومش کنه.اون تمام این مدت فرصت این رو داشت که از پرونده استعفا بده و نداد اما الان این تنها فکری بود که میتونست آرومش کنه.اون خیلی احساس تنهایی و اضطراب و مریضی میکرد.زین اکثر مواقع خونه نبود و تنها زمانی که میومد برای این بود که دوباره بهش مواد بده.اون دلش برای نوازشهای مهربون زین تنگ شده بود برای بوسه هاش برای همه چی.هری هنوز بخاطر میاورد که وقتی سعی کرد مرد رو لمس کنه محکم دستش رو پس زد انگار که لمسش میسوزونتش.این آزار دهنده بود ولی اینطوری بهتر بود.باعث میشد راحت تر ترکش کنه نه؟!
هری دستش رو از دهنش اورد پایین و رفت سمت شیشه,به زمینی که تو فاصله ی زیادی باهاش بود خیره شد.اون میتونست بپره,بپره و همه چی رو همونجا و همون موقع تموم کنه.مغزش فریاد میزد که اینکارو بکنه,که اگه بکنه همه ی دردهاش از بین میره.پسر با ضعف دستش رو گرفت به میله های سرد و یکم روش خم شد.همش میتونست الان تموم شه..
"هری" هری جلوی خودش رو گرفت که داد نزنه وقتی دوتا بازوی قوی دور کمرش حلقه شدن و به عقب کشیدنش.اون اصلا متوجه نشده بود چقدر روی میله ها خم شده بود.فقط یکم بیشتر و واقعا افتاده بود."چیکار داری میکنی؟" مرد تو گوشش زمزمه کرد و هری میتونست حس کنه قلبش الان از سینش بیرون میزنه.انگار یه عمر گذشته از وقتی زین باهاش آروم برخورد کرده و حتی لمسش کرده.حس دستهای قدرتمند مرد دور کمرش و گرمای بدن مرد که به سینش تکیه داده خیلی فوق العاده بود
اون دلش برای زین تنگ شده بود یا شاید برای ارتباط با یه آدم.هری اجازه نداشت اصلا آپارتمان رو ترک کنه نه حتی یکبار.اگرم تلاش میکرد یکی از آدمهای زین به زور برش میگردوندن داخل.اون چندبار دعوا راه انداخت و اتاق رو بهم ریخت ولی بازم زین نمیزاشت از خونه بره بیرون و خیلی راحت فقط میگفت فعلا بیرون برات امن نیست."کجا میخواستی بپری؟" مرد ازش پرسید
"نمیدونم" هری آروم اعتراف کرد
زین پسر رو تو بغلش چرخوند و چشمهای تاریکش با چشمهای هری ملاقات کرد."تو اجازه نداری خودت رو بکشی" هری دلش میخواست سرش داد بزنه و بگه هرکاری که دلش بخواد میتونه با جون خودش بکنه ولی لبهای زین روی لبهاش قرار گرفت و ذهنش خالی شد.اون همیشه تسلیم زین میشد مگه نه؟!
هری آروم با دستهای لرزونش کت گرون قیمت عشقش رو گرفت,آه کشید وقتی مرد لب پایینش رو گاز گرفت و محکم موهاش رو تو دستش گرفت.پسر نفسش گرفت تو بوسه وقتی کمرش محکم خورد به میله های بالکن."تو جرات نداری جونت رو بگیری,جونت متعلق به منه" زین جلوی لبش با خشم گفت "مال منه"
"میدونم" هری گفت و مرد کشید عقب و حالت صورتش قابل خوندن نبود.تو میدونی مگه نه؟ اون خودش رو مجبور کرد که ارتباط چشمیش رو قطع نکنه.الان دیگه مثله اوایل ترسناک نبود فکر اینکه زین حقیقت رو بدونه.چیزی که میترسوندش این بود که زین نکشته بودش!مرد میخواست شکنجش کنه نه؟پسر باید بخودش یاداوری میکرد که نفس بکشه
"بیا تو" زین گفت و دستش رو برای هری دراز کرد تا بگیرتش.پسر با کراحت دستش رو گرفت و سعی کرد بخاطر بسپاره این چه حسی داره,دستهاش بین دستهای مرد.الان وقتش بود که دوباره مصرف کنه درسته؟اون دیگه حتی باهاش مبارزه هم نمیکرد و هرچی که عشقش بهش میداد قبول میکرد و بعد اونها رو تختشون بودن و عشق بازی میکردن.اگه هری با خودش صادق بود اعتراف میکرد که اون الان واقعا مواد رو میخواد
حداقل باعث میشه حس بهتری داشته باشه
********
نایل دست به سینه نشسته بود پشت میزش و با اخم به لیام نگاه میکرد که داشت تو فایل های کامپیوتر کار هری رو میگشت.صادقانه اون اصلا از اومدن یهویی این ادم به این پرونده خوشحال نبود.اون به آقای استایلز اعتراض کرد که چرا لازمه وقتی اینقدر به پایان پرونده نزدیکن یهویی باید یکی دیگه رو وارد کار کنن و مرد از دستش عصبانی شد و تمام موفقیت های لیام رو به رخش کشید.لیام کلی پرونده از سابقه ی مامور مخفی بودن توی شبکه های مواد مخدر داشت که با موفقیت اون ها رو پشت میله های زندان انداخته بود.ولی هنوزم نایل دلشوره داشت.مرد به سادگی ناگهانی سر و کلش پیدا شد و وارد پرونده شد و این عجیبه
نایل یه نفس بلند عمیق کشید و به کامپیوتر خودش خیره شد و کلی کاغذ بازی داشت که باید و انجام بده و چنتا پرونده دستش بود ولی فکرش همش با هری مشغول بود.هری به زودی برمیگشت خونه خیلی زود..فقط چهار روز دیگه.هفته ای که گذشت بیش از حد آروم سپری شد و تماس برقرار کردن با هری تقریبا غیرممکن بود و وقتهایی هم که میتونست تماس بگیره پسر انگار تو حال خودش نبود
این نایل رو خیلی میترسوند چون اون لعنتی خوب میدونست که هری پای تلفن نعشه اس.نایل صورتش رو بین دستهای گرفت قبل ازینکه دوباره به لیام نگاه کنه و دید اون هم بهش نگاه میکنه و لیام حتی تلاش هم نکرد که نشون نده داشته رفتارش رو مورد نظر قرار میده و این نایل رو موذب میکرد."رابطه ی تو با استایزه پسر,هری چیه؟" لیام پرسید "بنظر میاد تو خیلی بهش اهمیت میدی"
"راستش,این هیچ ربطی به پرونده نداره و منم حس نمیکنم لازم باشه به تو توضیح بدم"
"حق با توئه" لیام آروم زمزمه کرد و از اون اداره ی ساکت خارج شد
نایل نفسش رو بیرون داد و نمیدونست تا الان نگهش داشته
YOU ARE READING
relax (ترجمه )
Açãoعاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه