10

3.2K 236 132
                                    

هری آروم ناله کرد و درحالیکه هنوز رو اون تخت ناآشنا دراز کشیده بود.اون بیدار بود ولی هنوز نمیتونست چشماش رو باز کنه.دستش رو آورد بالا تا به شونه اش دست بزنه و جلوی صدای وحشت زدش رو گرفت وقتی فهمید واقع تیر خورده و یه کابوس نبوده.دستش رو آروم برگردوند کنار تنش,اون ممکن بود بمیره!

هری یه نفس عمیق کشید و متعجب بود که اتاق چقد شدیدا بوی زین رو میده.اون خودش رو مجبور کرد چشمهاش رو باز کنه و به سقف زل زد تا وقتی صدای آروم خرخر از کنارش شنید.اون یه لبخند کوچیک زد وقتی دید مرد دست به سینه نشسته خوابیده و سرش به یه سمت افتاده."زین" صداش ضعیف و خشدار بود."زین" دوباره امتحان کرد و اینبار مرد چشمهاش رو باز کرد

"حالت چطوره؟" زین پرسید قبل ازینکه دستش رو ببره تو موهاش و به جلو خم بشه

"راستش..الان هیچی رو نمیتونم حس کنم" پسر گفت و مرد در جواب یه هوم گفت.نفس هری گرفت وقتی بلاخره باهاش چشم تو چشم شد.چشمهای زین پر از نگرانی بود انگار این شدت بی اندازه از نگرانی واقعا خسته اش کرده."تونستی بخوابی؟" اون پرسید و دستش رو دراز کرد تا صورت معشوقه اش رو لمس کنه

زین سرش رو سمتش خم کرد وقتی لمسش کرد و لبخند زد و دست هری رو تو دست خودش گرفت."چیزی واسه نوشیدن میخوای؟" وقتی هری سرش رو تکون داد زین خم شد و بوسش کرد."سریع برمیگردم" مقابل لبهای پسر گفت

هری نفس عمیق کشید و دید مرد از اتاق رفت بیرون.یچیزی راجع به زین تغییر کرده بود.حتی طرز نگاه کردن مرد بهش متفاوت بود و هری نمیدونست این چه معنی داره؟!اون آروم سعی کرد بلند بشه ولی سریع پشیمون شد وقتی درد بدی تو تمام بدنش پیچید.اون جلوی گریه کردن خودش رو گرفت با گاز گرفتن لبش وقتی زین با یه لیوان آب وارد اتاق شد.مرد سریع اومد کنارش و لیوان رو گذاشت رو میز کنار تخت و یه بالشت گذاشت پشت هری که راحت تکیه بده."ممنون" هری گفت و لیوان آب رو از دست زین گرفت

اون نگاه خیره مرد رو روی خودش حس میکرد وقتی داشت آب میخورد ولی هیچکدوم هیچی نگفتن تا وقتی که تموم شد."من حس بدی داشتم" هری گفت و مرد با علاقه نگاهش میکرد تا ادامه بده."حس خیلی بدی داشتم انگار میدونستم قرار بود یه اتفاق خیلی بدی بیفته"

مرد متفکرانه بهش نگاه کرد و نشست لبه ی تخت."بخاطر همین انقدر نزدیک به من راه میومدی؟"هری نمیدونست چی بگه,اون حتی نمیدونست انقدر نزدیک به زین بوده!مرد یکم بیش از اندازه بهش زل زد,کاملا بی احساس و سرد "تو,تو این قضیه دست داشتی؟!"

هری با خشم بهش نگاه کرد "تو جدا داری این سوال رو میپرسی؟!" اون دید وقتی حالت صورت زین نرم تر شد و هری دلش پیچید وقتی یادش اومد اون هم به هرحال داره به زین خیانت میکنه."نه من توش دستی نداشتم" به آرومی گفت و به لیوان توی دستش خیره شد.اون نمیخواست به این مکالمه ادامه بده.هری دست مرد رو روی صورتش حس کرد و به بالا نگاه کرد "تو باید بیشتر ازینا بهم اعتماد کنی"

relax  (ترجمه )Where stories live. Discover now