36

1.7K 219 163
                                    

هری چشمهاش رو باز کرد و با تعجب به اطرافش نگاه کرد وقتی تشخیص داد تو اتاق خوابشه.اون سعی کرد بشینه و فکر کرد تمام اتفاقاتی که افتاده یه رویا بوده که از درد داد زد.سخت نفس میکشید وقتی درد یهو بدنش رو گرفت.پس رویا نبود

پسر سرش رو چرخوند و صدای ویبره ی گوشیش توجهش رو جلب کرد.نکنه اتفاق بدی افتاده باشه؟! سعی کرد بدون اینکه زیاد تکون بخوره گوشیش رو برداره "بله؟"

"هری؟" صدای نگران نایل تو گوشش پیچید "کجایی تو؟من کل روز دارم بهت زنگ میزنم,خوبی؟"

"خوبم" هری دروغ گفت و دراز کشید و به سقف خیره شد,نایل به استرس دیگه ای نیاز نداشت.هری خوب بود و میتونست خودش از پسش بربیاد."من امروز اخراج شدم,نیاز داشتم یکم فاصله بگیرم همین.متاسفم که نیومدم بهت سربزنم حتما میام پیشت.. جراحیت چطور بود؟"

"خوب بود من.." نایل یکم ساکت بود و هری میدونست دوستش داره دنبال کلمات مناسب میگرده "دوستت دارم"

اینبار شنیدن این کلمات براش دردناک نبود اون نیاز داشت بدونه هنوز کسی هست که دوستش داشته باشه."منم دوستت دارم نایل'' اون آروم گفت و یه حس عجیبی داشت ولی میدونست نایل میفهمه چه مدل دوست داشتنی رو داره میگه.اونا تماسشون رو قطع کردن وقتی نایل ازش خواست اگه چیزی میخواد بهش زنگ بزنه و هری یه خنده ی الکی کرد و گفت اون با دست باندپیچیش چیکار میتونه بکنه

هری گوشیش رو گذاشت کنارش رو تخت و به سقف زل زد.چی میشد اگه اون هیچوقت با زین مالک ملاقات نمیکرد.شاید اونم میتونست عاشق نایل بشه و با هم خوشبخت شن.ولی فکر کردن به این 'اگه میشد' ها الان فایده نداشت چون اون میدونست کی قلبش رو تصاحب کرده.

ناله کرد وقتی بلاخره با تلاش تونست از روی تخت بلند شه.ازش کلی وقت گرفت تا بتونه وایسه و بره سمت حموم.همه جای بدنش درد میکرد ولی احساس میکرد یه چاقو تو سینش کردن. من باید ازش متنفر باشم . هری با خودش فکر کرد.اون لباسهاش رو دراورد و وقتی تو آینه به خودش نگاه کرد نفسش گرفت.صورت و بدنش کبود و قرمز بود و خون رو تنش خشکیده بود

اینا تقصیر خودمه که بهش خیانت کردم,اینا تقصیر خودمه که بهش اجازه دادم فرار کنه.هری با دستش زخم روی سینش رو لمس کرد.هیچ کدوم ازینا اتفاق نمیفتاد اگه اون بهش زمان برای فرار کردن نمیداد.اگه هرکسی آسیب ببینه تقصیره هریه.هر کسی که آسیب دیده هر قتلی که انجام شده بازوی نایل و کتک وحشیانه ای که خورد همش تقصیر خودشه که گذاشت زین بره

چجوری هری انقدر احمق و خام بود که فکر میکرد زین فقط به اون صدمه میزنه؟اگه اون شب نایل رو کشته بود چی؟اگه بره دنبال خانوادش چی؟ وحشت یهو تمام وجودش رو گرفت ولی سعی کرد خودش رو آروم کنه و نفس بکشه

رفت زیر دوش و آب رو باز کرد و آب گرم زخم هاش رو میسوزوند ولی در عین حال ریلکسش میکرد.اون خونها رو که از روی بدنش با آب سرمیخوردن رو تماشا کرد,هری متعجب بود چجوری اون رو برگردوندن به آپارتمانش؟ینی کلیدش رو دارن؟کی دوباره میان سراغش؟ کلی سوال تو ذهنش بود که برای هیچکدوم جواب نداشت

relax  (ترجمه )Where stories live. Discover now