5

3.3K 268 60
                                    

لوییس با انگشتاش روی بالشتک مبل اتاق نشیمن هری ضرب گرفته بود.اون به ساعت مچیه گرونش نگاه کرد و بلند شد رفت سمته اتاق هری.اونا باید خیلی زود میرفتن.اون در زد و صدای غرغر از تو اتاق شنید

"زود باش" مرد گفت و در جوابش فقط صدای غر زدن شنید.اون تکیه داد به دیوار کنار در اتاق هری و منتظر شد,با بی صبری به ساعتش خیره شد

"فقط نخند" هری از پشت در گفت.اون صبر نکرد تا لویی جوابش رو بده و بلاخره در رو باز کرد.لوییس صاف وایساد و باهاش چشم تو چشم شد.اون حس کرد داره از خجالت قرمز میشه وقتی لوییس طولانی بهش زل زده بود."باید با این چیکار کنم؟" هری یه خط چشم که تو دستش بود رو اورد بالا

مرد بازم خیره بهش زل زده بود "تو واقعا خیلی خوب شدی!" لباش رو روی هم فشار داد "اصلا بد نیستی!" اون یه قدم اومد جلو و هری ناخواداگاه یه قدم رفت عقب. "البته سینه هات یکم کج وایساده"

"بکش کنار" هری بهش تشر زد و دستشو پس زد عقب.مرد با تعجب بهش نگاه کرد و بعد زد زیر خنده و هری هم از رفتار خودش متعجب شده بود,اون که سینه نداشت که بخواد بهش دست بزنه.بلند آه کشید.حس میکرد غرور و شخصیتش تو فاضلاب ریخته شده و به گند کشیده شده!در هر صورت اون قرار نبود اینکارو بکنه,این بخشی از ماموریتش نبود!ولی با اینکار اعتماد زین مالک رو بدست میاورد.اون دستش رو آورد بالا و کلاه گیسه بلوندش رو مرتب کرد

"خواهرم بهم گفت بهت بگم اگه اتفاقی واسه لباساش یا کفشش یا کلاه گیسش بیفته بلاخره پیدات میکنه و میکشتت" لوییس اون رو از افکارش کشید بیرون."مخصوصا کلاه گیسش انگار واقعا موی انسانه یا یه همچین چرت و پرتایی"

"خواهر؟" اون با علاقه به مرد نگاه کرد

"آره"

"پس چرا ازون نخواستین اینکارو بکنه؟" هری حتی سعی نکرد کلافگی تو صداش رو مخفی کنه

لوییس سریع سرش رو تکون داد "اون عضوی از تیم نیست,درضمن رئیس با زنها کار نمیکنه"

"پس خواهرت چیکارس؟" هری نمیدونست اگه داره زیادی سوال میپرسه یا نه,ولی بنظر نمیومد مرد اهمیت بده وقتی جواب داد خواهرش فاحشه اس!تو صداش چیزی بود که هری حس میکرد ردی از ناامیدیه که باعث میشد هری دلش بخواد بدونه لوییس از کجا اومده!اون یادش میاد که لوییس گفت جونش رو مدیونه زین هست

اون تصمیم گرفت تا بیشتر با لوییس صمیمی بشه و ازش اطلاعات بگیره.هری میدونست خیلی وقت پیش باید اینکارو شروع میکرد ولی اون فقط درگیره زین مالک بود.اسم لوییس براش خیلی آشنا بود ولی نمیدونست کجا راجع بهش شنیده.اون مطمئن بود این مرد یکی از کسایی هست که پلیس خیلی وقته دنبالشه

حالا که بهتر فکر میکنه میبینه بیشتر آدمهای زین مالک جز لیسته تحت تقیب های پلیس هستن.این ترسناکه چون اون بین این آدمها محاصره شده.اون خودش رو تو خطر قرار داده بود و یه اشتباه به قیمته جونش تموم میشه.اون این رو میدونست حتی قبل ازینکه بخواد این پرونده رو قبول کنه.اون باید از الان به بعد بیشتر مراقب باشه.دیگه حق نداره اشتباه کنه. اون دیگه نمیتونه اشتباه کنه,اون باید به کار تجارت مواد مخدر زین مالک خاتمه بده و اون مرد رو بندازه پشت میله های زندان

relax  (ترجمه )Where stories live. Discover now