هری نفسش بند رفته بود وقتی لوییس با تفنگ به سرش نشونه گرفته بود و به زور انداختش عقب یه ون.خود مرد هم کنارش سوار شد و در رو بست و راننده به سرعت ماشین رو از پارکینگ خارج کرد. منو کجا میبره؟! هری با خودش فکر کرد و دستاش میلرزید وقتی لوییس دستش رو انداخت دور گردن پسر
اینجا آخره راهه مگه نه؟!
''تو خوب ما رو بازی دادی" صدای لوییس افکارش رو ساکت کرد."من هیچوقت بهت اعتماد نداشتم هری ولی رئیس داشت,با اینکه همیشه میدونست یه چیزی راجع به تو درست نیست ولی اون دوست داشت یا حتی میتونم بگم عاشقت بود"
لوییس چونه ی هری رو محکم گرفت و مجبورش کرد بهش نگاه کنه و خندید وقتی دید اشکهای هری گونه هاش رو خیس کرده.چند دقیقه بهش خیره شد و بعد حالت چهرش عوض شد و اشکهای پسر رو پاک کرد "واقعا حیف شد هری..واقعا"
هری بلند گریه کرد وقتی مرد دستش رو دور گردنش گذاشت و سعی کرد خفش کنه,پسر دستش رو دراز کرد و به دست مرد چنگ زد ولی این فقط از روی غریضه ی انسانی و تلاش برای زنده موندن بود در حالیکه هری نمیدونست واقعا میخواد دیگه زنده بمونه یا نه!
اصلا واسه چی باید زنده بمونه. اون یه بازنده و مایه ی سرافکندگی بود و چیزی نمونده بود بخواد براش بجنگه . "ریلکس" اون شنید لوییس گفت و همه جا تار شد و دستاش شل شد و افتاد کنارش و تو تاریکی عمیق فرو رفت
*********
هری با گریه چشماش رو باز کرد از درد لگد محکمی که به شکمش خورد.اون سریع نشست و سعی کرد بتونه تو اون نور کم اطرافش رو ببینه و با لوییس تاملینسون چشم تو چشم شد.داد زد ز درد وقتی یه لگد دیگه باعث شد دوباره روی زمین بخوابه و از درد به خودش بپیچه.هری حس کرد بلندش کردن و دستاش رو از عقب محکم گرفتن.اون سعی کرد تقلا کنه و تکون بخوره که آزاد شه ولی قدرت مردی که از پشت گرفته بودش بیشتر بود
خیلی درد داشت,هر ضربه ای که بدن ضعیفش میخورد خیلی درد میگرفت."بسته" با گریه گفت و از لبش خون میومد.لوییس باهاش چشم تو چشم شد و انگار یه لحظه زمان ایستاد و هری قسم میخوره که دلسوزی و غم رو تو چشمهای لوییس دید ولی مرد سریع به حالت سرد قبلیش برگشت.مرد به یکی از آدمهایی که تو اتاق بودن یه چیزی گفت و دوباره برگشت سمت هری و زدش."خواهش میکنم تمومش کن.." هری بی نفس گفت و درد واقعا براش غیرقابل تحمل بود.
"اینا تقصیر خودته هری" لوییس گفت و بهش نگاهم نکرد."ما قبولت کردیم,ما بهت اجازه ی ورود دادیم,کلی موقعیت داشتی که اعتراف کنی..واقعا ارزشش رو داشت؟" مرد بلاخره به چشمهای نیمه باز هری نگاه کرد."بخاطر پولش بود؟یا اینکه معروف شی که لرد بزرگ و بدجنس مواد مخدر رو رام کردی که همه ی رازهاش رو بهت بگه؟" اون خندید و به اون آدمهایی که هری رو میزدن دستور داد تا دیگه نزنن."نظر بقیه راجع به اون فیلمت چی بود؟"
YOU ARE READING
relax (ترجمه )
Actionعاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه