لوییس بیرون در وایساده بود و منتظر هری و رئیسش بود که سر عقل بیان و بزنن بیرون,به ساعت مچیش نگاه کرد هنوز ده دقیقه مونده بود.اونا ده دقیقه تا منفجر شدن بمب مهلت داشتن ولی لوییس میدونست اونا تصمیم خودشون رو گرفتن
اونا میخواستن امشب کنار هم بمیرن
اون زیرلب فحش داد و اسلحش رو انداخت روی زمین.با احتیاط در رو باز کرد و دستهاش رو گذاشت روی سرش "شلیک نکنید" اون بلند گفت وقتی از ساختمون خارج شد,دهنش از تعجب باز موند وقتی دید چقدر نیروی پلیس برای دستگیری این دو نفر اومده بودن,پلیس همه جا رو محاصره کرده بود. "این همتون اینجا چه غلطی میکنید" زیرلب غر زد و یه پلیس رفت سمتش و گرفتش و کوبیدش به ماشین
"این ساختمون ممکنه هرلحظه بترکه" لوییس گفت وقتی بهش دستبند زدن."پس من پیشنهاد میدم یکم فاصله بگیرین اگه نمیخواید بترکید یا اینکه یه آجر پرنده بخوره بهتون و.."
"بندازینش تو امن ترین ماشین حمل زندانی که داریم" لوییس به مردی که دستور داد نگاه کرد و زمان زیادی نبرد که بفهمه اون بابای هریه! "از همه میخوام عقب نشینی کنن" و بعد لوییس حس کرد دارن هلش میدن
''ولی هری هنوز اون داخله"
"من نمیتونم ریسک کنم" فرمانده استایلز با سردی گفت "من نمیتونم سر جون بقیه افرادم ریسک کنم"
"ولی اون پسرته" نایل داد زد و یقه ی فرمانده رو گرفت "اون پسرته لعنتی"
"بابا تو نمیتونی هری رو اون تو ول کنی" ادوارد با گریه گفت
و بعد نایل دوید سمت ساختمون و ادوارد هم پشتش رفت,اونا جیغ و داد میکردن و تکون میخوردن تا از دست آدمهایی که جلوشون رو گرفته بودن آزاد شن ولی اونا رو صفت گرفته بودن و راه فراری نبود "ولم کنید برم لعنتیا" نایل پشت هم داد میزد و ادوارد هم بلند گریه میکرد و فحش میداد ولی اونا رو بیشتر میکشیدن عقب
نه نه نه
"هری...هری..هری" ادوارد بلند ناله میکرد و بلاخره تسلیم شد . فرمانده استایلز بی روح به ساختمون خیره شد و مشتهاش رو گره کرد.اون نمیتونست جون این همه نیرو رو برای یه نفر بخاطر بندازه حتی اگر اون یه نفر پسرش بود,اون فقط هیچکاری از دستش برنمیومد.اون صدای وحشت زده ی نیروهاش رو میشنید,صدای دادها و تهدیدهای نایل , گریه های ادوارد ولی اون فقط حس منجمد شدن داشت و خیره بود تا اینکه بلاخره این اتفاق افتاد.
"هری" نایل داد زد و دستش رو گذاشت رو دهنش و افتاد روی زمین."نه" بی نفس گفت و با وحشت خیره شد وقتی دید ساختمون از هم پاشید و آتش زبانه کشید.''نه..نه..ن" اون سعی کرد بلند شه ولی پاهاش یاری نکردن و خورد زمین
"اون مرد نایل" ادوارد دستاش رو دور نایل حلقه کرد که بلند نشه بره سمت آتیش."اون رفت..اون مرد.." ادوارد تکرار میکرد ولی نایل باورش نمیشد این حرفا تو سرش نمیرفت
YOU ARE READING
relax (ترجمه )
Actionعاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه