هری نمیدونست که چند وقته به سقف زل زده,اون توان نداشت که از رو تخت بلند شه یا اصلا خودش رو تکون بده.همه ی اعضای بدنش خیلی سنگین شده بودن و با اینکه میخواست بره آب بخوره نمیتونست حرکت کنه.نه هنوز.پس اینجا دراز کشیده بود و به سقف تیره خیره شده بود.نفس عمیق کشید و یه لحظه چشمهاش بسته شد
چرا دوباره اینکار رو با خودش کرد؟اون نمیخواست دیگه اینکارا رو بکنه.اون دلش میخواست دوباره نرمال باشه.اون از زین بخاطر این وضعش متنفره
هری یه آه بلند کشید و بلاخره همه ی قدرتش رو جمع کرد و بلند شد و از تخت رفت بیرون.نفسش لرزون شد وقتی پاش زمین سرد رو لمس کرد.صدای دوش باعث شد چشمهاش از تعجب گرد بشه.نایل هنوز خونس؟! عذاب وجدان سریع بهش هجوم اورد..یعنی دوستش مرخصی گرفته بمونه خونه مراقب اون باشه؟
رفت تو هال و اخم کرد وقتی دید در حموم بازه.رفت نزدیکتر "نایل؟" اروم صداش و کرد و لحظه ی بعد نفسش گرفت "زین؟" حس میکرد دنیا دور سرش میچرخه وقتی با دوست پسر سابقش چشم تو چشم شد."تو اینجا چیکار میکنی؟" بلاخره نفس کشید و مرد فقط بهش لبخند زد و آروم صورتش رو با حوله خشک کرد.پسر سوالش رو تکرار کرد و عصبانیت تو وجودش شعله کشید وقتی مرد باز با لبخند بهش نگاه میکرد
هیچی با عقل جور درنمیومد!هیچ چیز! چرا زین اینجا بود؟ چرا یجوری رفتار میکرد انگار اینجا خونه ی خودشه و هیچ اتفاقی نیفتاده؟هری یکم جلوتر رفت و خودش رو مجبور کرد نفس بکشه "تو زندگیم رو داغون کردی" با خشم گفت.دستهاش رو مشت کرد وقتی دید لبخند زین هنوز سرجاشه و انگار داره مسخرش میکنه.''تو تمام زندگیه من رو نابود کردی"
"ازت متنفرم..متنفرم..متنفرم" اون داد زد و به جلو مشت پرتاب کرد و تعجب کرد وقتی صدای شکستن شیشه اون رو از توهمش بیرون آورد.چشمهاش گرد و شد و دیگه زینی اونجا نبود.مرد هیچوقت اونجا نبود.هری به دستهای لرزونش که ازش خون میومد نگاه کرد و بعد صدای نایل رو شنید
"چی شد؟" نایل با ترس پرسید و تو چارچوب در یخ زد وقتی هری رو تو اون حال دید و تیکه های پخش و پلای آینه روی زمین و کانتر
"اون اینجا بود" هری زمزمه کرد و به دستهای خونیش زل زد بود ''من دیدمش"
"زین؟" نایل آروم پرسید و سعی داشت دوستش رو بفهمه.هری سرتکون داد قبل ازینکه بلاخره بهش نگاه کنه.یه سایه از عدم اعتماد بنفس روی صورت مریض پسر بود.نایل آروم رفت پشتش و دستش رو دور بدن لاغرش حلقه کرد."اون اینجا نیست" زمزمه کرد.محکم بغلش کرد "همه چی مرتبه,اون اینجا نیست هری"
"ولی من دیدم.."
"اون هیچوقت اینجا نبود"
"نایل" بغض هری شکست و دوستش محکمتر بغلش کرد.هر دو یه مدت اونجوری وایسادن تا نایل پسر رو تو بغلش چرخوند,حواسش به شیشه خورده ها بود و هری رو با احتیاط نشوند روی کانتر."بشین من زخمت رو تمیز میکنم" تن صداش جای بحثی برای هری نذاشت.هری با احتیاط نشست و دید دوستش جعبه ی کمکهای اولیه رو دراورد و با کفش راه رفتنش روی شیشه صدای بدی میداد
YOU ARE READING
relax (ترجمه )
Actionعاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه