هری چندتا نفس عمیق کشید تا خودش رو آروم کنه وقتی دید لوییس داره تفنگش رو پر میکنه.به اطراف اتاق نگاه کرد و آخرین باری که اینجا بوده رو بیاد آورد.نفساش به شماره افتاده بود.اینجا جایی بود که مجبور شده بود مواد استفاده کنه.براش سخت بود تو این اتاق باشه.همه چیز با وضوح جلوی چشماش تکرار میشد و حتی میتونست حسشون کنه.ترسش ,وحشتش و از همه مهم تر لذتش.. هری با استرس لبشو گاز گرفت و دستاش رو مشت کرده بود و سعی داشت با اون حس ها بجنگه
از خودش متنفر بود که دلش دوباره مواد میخواست
هری سرش رو تکون داد و سعی کرد به یه چیز دیگه فکر کنه.اون هنوز نمیدونست امروز قرار چه اتفاقی بیفته.اون چندباری ازشون پرسیده بود ولی هربار بهش گفته بودن 'بعدا بهت میگیم'. این براش بیشتر از کلافه شدن بود وقتی نمیدونست خودش رو برای چی باید آماده کنه!اون دست زد تا ببینه تفنگش که تو لباسش قایم کرده سرجاشه یا نه
اون هرروز با زین مالک تیراندازی تمرین میکرد و الکی هرروز یکم پیشرفت از خودش نشون میداد.خیالش راحت شده بود که دوباره یچیزی داره که باهاش از خودش مراقبت کنه,هرچند امیدوار بود هیچوقت بهش نیاز پیدا نکنه.لوییس بلند شد و به پسر هم اشاره کرد بلند شه
اون دوباره نفس عمیق کشید و دنبال لوییس از اتاق رفت بیرون و وارد کلاب پر سروصدا شد.اون سوالی نپرسید وقتی از کلاب خارج شدن و دید یه ماشین لوکس جلوی در منتظرشونه.لوییس در رو باز کرد و پسر فهمید باید سوار شه.نفسش سنگین شد وقتی با زین مالک چشم تو چشم شد
زین بهش لبخند زد و هری روش رو اونور کرد و سوار ماشین شد.اون به جلو خیره شد و سعی کرد نگاه خیره ی مرد روش رو نادیده بگیره.راننده به زین نگاه کرد به محض اینکه لوییس کنارش نشست پرسید "آماده اید رئیس؟"
مرد با سر تایید کرد و اونها تو جاده حرکت کردن.هری یه دست گرم روی رون پاش حس کرد و برگشت سمتش."فکر کنم تو میخوای بدونی امشب چه خبره؟درسته؟" هری سرتکون داد "ما با یکی از مشتریای ثابتم قرار داریم"
هری خوشش اومد "مشتری؟" امیدوار بود این تنها اطلاعاتی نباشه که اون قراره بدست بیاره
"ما قراره بکشیمش" زین با آرامش گفت و باعث شد لرزه به تن پسر بیفته.قبل اینکه هری بتونه بپرسه چرا اون لبخند زد و ادامه داد "ببین هری,من مواد اون یارو رو تامین میکنم,معامله هم اینه که 60% به خودم برگرده.ولی من فهمیدم جاش فقط داره 40% از پول رو برمیگردونه" لبخند مرد محو شد و چهرش به طرز شیطانی تاریک شد."و منم آدمی نیستم که تحمل کنم کسی بهم خیانت کنه"
هری محکم آب دهنش رو قورت داد و سر تکون داد.حالت زین یهو خیلی شیطانی و خبیث شده بود.قلبش تند میزد وقتی به حرفهای مرد فکر میکرد.اون قرار بود امشب آدم بکشه.پسر چشمهاش رو بست و تو فکراش فرو رفت.امشب قرار بود اونجا خون راه بیفته اون یا باید میکشت یا باید میمرد
YOU ARE READING
relax (ترجمه )
Actionعاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه