40

2.2K 230 209
                                    

لوییس زل زده بود به ادوارد و لباش آویزون کرده بود وقتی به پسر جوون که اشک میریخت نگاه میکرد."تو داداشت جفتتون خیلی خوشگل میشید وقتی گریه میکنید!" اون زمزمه کرد

چه کارا که دلم میخواد باهات بکنم! لوییس با خودش فکر کرد. تکیه اش رو از دیوار برداشت و حوصله سر رفتنش باعث شد کنترلش رو از دست بده.اون از کاری که زین میخواست بکنه متنفر بود.این احمقانه و بی فکرانه بود و نشون میداد رئیسش کاملا کنترلش رو از دست داده

اما اون تصمیمش رو خیلی وقت پیش گرفته بود,اون تا لحظه ی آخر پای زین میموند.یه آه عمیق کشید و آدرس رو برای هری فرستاد و بهش اخطار داد با خودش پلیس نیاره

مرد از اتاق اومد بیرون و در رو قفل کرد و رفت پیش رئیسش که وسط ساختمونه کارخونه ی متروکه روی یه میز نشسته بود و به هیچی خیره شده بود و از سیگارش لذت میبرد و چهرش انگار آسوده بود."احتمالا الان تو راهه"

"عصبانی بود؟"

لوییس جلوی خودش رو گرفت که چشمهاش رو براش نچرخونه "اره" سکوت همه جا رو گرفت و به نظر نمیومد زین رو ناراحت کنه چون یه پک عمیق دیگه به سیگارش زد."چرا رئیس؟ چرا اینجوری؟"

چهره ی آسوده ی مرد به حالت کلافگی تغییر کرد "من بهت کلی فرصت دادم که بری" لوییس لباش رو هم فشار داد "من هر دفعه بهت گفتم تا تهش پات میمونم"

"پس کاری که میگم بکن و سوال نپرس" لوییس به رئیسش چند دقیقه خیره شد و دوباره شروع کرد "تو یه احمقی"

"میدونم" زین با یه لبخند تلخ جواب داد "نه که تو نیستی که حاضری تا تهش با من بمونی!؟"

"احتمالا" زین بهش اشاره کرد بره جلو و از جیب کتش یه پاکت سیگار دراورد."بیا یه سیگار باهم بکشیم" لوییس با سر تکون دادن قبول کرد و سیگار رو گرفت و رئیسش براش روشن کرد.سیگارش خیلی سنگین بود ولی به نظر نمیومد روی زین تاثیر بزاره چون یه دونه دیگه روشن کرد به روبه روش خیره شد

"حسش یجوریه داریم آخرین سیگارمون رو قبل از شکست میکشیم رئیس" لوییس با خنده گفت ولی وقتی زین جوابی نداد..مرد میدونست

این آخرین سیگارشون بود

***********

هری محکم فرمون رو گرفته بود و حواسش به جاده بود.ماشین از شدت سرعت انگار پرواز میکرد و لایی میکشید تا سر وقت به محل قرارشون برسه.اون میدونست سروقت میرسه..اونجا تا خونش پونزده دقیقه بیشتر فاصله نبود ولی باز پاش رو پدل گاز فشار میداد و به بوقهایی که براش میزدن بی توجه بود.باید مطمئن میشد حال ادوارد خوبه

اون وارد جاده خاکی شد و انقدر رفت و رفت تا به یه ساختمون متروکه نزدیک شد. هری سریع ترمز کرد و پارک کرد و نفسش گرفت وقتی دید لوییس به در ورودی تکیه زده و داره حرکاتش رو میپاد."کجاس؟" هری با عصبانیت پرسید وقتی پیاده شد و در ماشین رو کوبید. "ادوارد کجاس؟"

relax  (ترجمه )Where stories live. Discover now