هری بلند ناله کرد و با درموندگی سعی کرد یچیزی رو پیدا کنه تا توی دستش بگیره وقتی زین بیرحمانه محکم توش تلمبه میزد,اون سرش رو توی بالشت فشار داد تا صدای گریه ی از سر لذتش بیرون نیاد.اینبار خیلی محکم و تند بود حرکات مرد و هری نمیتونست خودش رو باهاش تطبیق بده.اون میتونست حس کنه انگشتهای زین که توی پهلوهاش فرو رفته تا کمرش رو بکشه سمته خودش محکمتر توش ضربه بزنه.هری خیلی وقت قبل به ارگاسمش رسیده بود و حس میکرد انگار مرد قراره اصلا نیاد
زین یه غرش خیلی بلند کرد وقتی کامش رو توی معشوقش خالی کرد.هری حس کرد زین پهلوش رو رها کرده و پسر انقدر ضعیف بود که نتونست خودش رو نگهداره و محکم افتاد روی تشک با شکم و غر زد."زین" هری بی نفس گفت و وقتی جوابی از مرد نشنید مجبور شد برگرده و به صورت معشقوش نگاه کنه.این درد داشت..دردناک بود که مرد همین الان داشت لباس میپوشید و آماده میشد تا بره."کجا داری میری؟" اون پرسید درصورتیکه جواب رو میدونست
"یه قرار ملاقات دارم" زین جواب داد.حتی برنگشت به پسر نگاه کنه و باعث شد هری حس کنه قلبش مچاله شده.یه بخشی ازش نمیدونست که اصلا باید ناراحت بشه یا نه!زین یهویی خیلی سرد شده بود و ازش فاصله گرفته بود.هری نمیدونست چه مشکلی وجود داره..اون فکر میکرد مرد بلاخره داره باهاش صمیمی میشه."بیا" پسر به پولی که توی دستهای معشوقش بود نگاه کرد "تو امروز میتونی از خونه بری بیرون,برای خرید ولی فقط با لوییس"
هری بالا رو نگاه کرد تا با چشمهای تاریک زین ملاقات کنه "من پولت رو نمیخوام" صداش در حد زمزمه بود و ادامه ی جمله اش رو نداد."تو به اندازه ی کافی بهم دادی" توی این سه هفته که با زین زندگی میکرد کلی کادوهای گرون قیمت و پول بهش داده بود ولی هیچ عشق و توجهی براش خرج نکرده بود.هیچی!اون دید چشمهای زین چند لحظه صاف شدن و بعد دوباره به حالت سردشون برگشتن.زین پول رو گذاشت روی میز بغل تخت."امشب میریم به آپارتمانت تا یسری از وسایل شخصیت رو برداریم"
چرا انقدر باهام سردی؟هری پیش خودش گفت قبل ازینکه اروم سرتکون بده.اون نمیخواست قبول کنه,اون میخواست به مرد بگه که نمیخواد با کسی زندگی کنه که انقدر باهاش سرد رفتار میکنه ولی کلمات از دهنش خارج نمیشد."زین" خیلی آروم صداش کرد وقتی مرد داشت میرفت بیرون "مراقب خودت باش" هری دید گوشه ی لب مرد بالا رفت و بلاخره اجازه داد یه لبخند کوچیک روی لبش بشینه
"حتما" زین گفت و خم شد تا بوسه روی سر پسر بزاره,"شب میبینمت" روی پوست هری زمزمه کرد و پسر رو توی اتاق تنها گذاشت
هری به جلو خم شد و صورتش رو توی دستاش گرفت.اون حس میکرد ازش سواستفاده شده و زخم خورده بود.اون چشمهاش رو بست و بیاد آورد چجوری چهره ی مرد صاف شد و سرش رو آروم بوسید.اون مرد چجوری میتونست انقد زود حالتش رو عوض کنه.اون از کلافگی غر زد و میدونست این چیزی نیست که اون باید روش تمرکز کنه.اون باید نگران این باشه که الان سه هفته اس که تو خونه ی زین مالک حبس شده و به هیچ طریقی نتونسته پرونده رو جلو ببره.تمام کاری که کرده بود خوردن,خوابیدن و سکس بود.هری لرزید وقتی فکر کرد که چی میشد اگه بقیه راجع به وضعیت هری میفهمیدن.حتی فکرش هم غیرقابل تحمله
YOU ARE READING
relax (ترجمه )
Actionعاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه