چشمهای هری خیلی سنگین بود وقتی داشت به سمت خونه رانندگی میکرد و پشیمون بود چرا انقدر راه دور رفته.انگار مسیر نمیخواست تموم بشه.چند ساعتی بود که شارژ تلفنش تموم شده بود و براش هم مهم نبود چون قرار نبود تماس مهمی داشته باشه یا از سرکارش بهش زنگ بزنن
لبخند تلخی زد,کسی تو اداره به اون نیاز نداشت اصلا.هرچی باشه از اول هم دلیل اینکه قبولش کردن به خاطر پدرش بود.این افکار باعث شد عصبانی بشه,اون هم به اندازه بقیه برای بدست اوردن کار مورد علاقش زحمت کشیده بود.با عصبانیت گاز داد و رو رانندگیش تمرکز کرد.اون به هیچکس احتیاج نداشت
اون نفس عمیقی کشید وقتی وارد محوطه ی آپارتمانش شد و کدش رو وارد کرد و داخل شد.ماشین رو پارک کرد و چند لحظه نشست قبل ازینکه پیاده بشه.اون سمت آپارتمانش رفت و سریع وارد اتاق خوابش شد و تصمیم گرفت بقیه ی روز رو بخوابه و استراحت کنه
هری نشست لبه ی تختش و به اتاقش خیره شد,جایی که قبلا توش راحت بود و احساس آرامش میکرد ولی الان فقط انگار عجیب غریب بود که تو خونه ی قدیمی خودش باشه.حتی خونه نایل هم حس خونه رو بهش نمیداد
اون خونه ای که یه موقع فکر میکرد توش زندانی شده براش فقط حس خونه رو داشت و اون آرزو میکرد بتونه برگرده اونجا.آه کشید و سعی کرد این افکار رو دور کنه و تو کشو تختش دنبال شارژر گشت.گوشیش زد به شارژ و روشنش کرد
و همونطور که توقع داشت چندتا زنگ از طرف نایل داشت و سوپرایز شد وقتی دید چندتا زنگ از طرف پدرش هم داشته.اون میدونست نگرانش هستن حداقل نایل نگرانشه,ولی اون حال نداشت با کسی حرف بزنه پس رفت زیر پتو به بیرون پنجره خیره شد
هری از رو شونه به پشتش نگاه کرد وقتی صدای زنگ گوشیش رو شنید و سعی کرد نادیدش بگیره و به خودش گفت نادیدش میگیره ولی نتونست و با عصبانیت گوشی رو برداشت و جواب داد "چیه؟"
"کدوم جهنمی بودی؟" باباش داد زد ولی نزاشت هری جواب بده و ادامه داد "نایل تیر خورده و بیمارستانه و من از دیشب سعی دارم بهت زنگ بزنم"
عصبانیت هری سریع جاش رو داد به ترس و از تخت پرید پایین "الان چطوره؟نایل حالش خوبه؟"
"وضعیتش ثابته فقط یه تیر به بازوش خورده"پدرش با آرامش گفت "تیر استخوانش رو شکسته نیاز به جراحی داره ولی خطرناک نیست.مجبور بودیم به زور ببریمش بیمارستان چون میخواست بیاد دنبال تو بگرده,ازین به بعد حواست باشه تلفنت رو نادیده نگیری"
هری نمیدونست چی بگه و حس عذاب وجدان داشت "الان کدوم بیمارستانه؟" پدرش بهش آدرس داد و قطع کرد و بدون وقت تلف کردن حرکت کرد و تو راه فقط به این فکر میکرد چجوری ممکن بود نایل رو از دست بده!تمام عصبانیش الان احمقانه بنظر میومد چون نایل تا حالا هیچ کار بدی در حقش نکرده و هری میدونست احساسات دوستش رو با رفتاراش جریحه دار کرده
YOU ARE READING
relax (ترجمه )
Actionعاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه