زین پاهاش رو روی هم انداخته بود و به دیوار روبه رو زل زده بود و منتظر بود تا لیام پین برای قرار ملاقاتشون بیاد.هری خیلی سریع خوابیده بود تو اتاقشون وقتی دلش بلاخره برای پلیس سوخت و بهش دز بالایی قرص خواب داد.مرد خوب میدونست که بدن هری فقط یه مقدار دیگه دز بالا احتیاج داره تا کاملا از پا دربیاد و اون میدونست این همون چیزیه که مرد باید دلش بخواد,که بدن هری از تمام راه های ممکن آسیب ببینه و درد بکشه,که ذهنش با کابوس شکنجش بده وقتی بلاخره میتونه بخوابه,که گلوش بسته بشه و دیگه نتونه نفس بکشه.زین به روی خودش نمیاورد که دوست نداره اینکارها رو با هری بکنه,که برای اولین بار تو زندگیش دیدن رنج کسی براش خوشایند نیست
چون اون آدم هریه!
تنها کسی که اون واقعا تو کل زندگیش دوستش داشت.زین دستهاش رو مشت کرد و چشمهاش رو بست و سعی کرد آروم بمونه.فکر مرد رفت به موقعی که اومد و دید پسر رو میله های بالکن کاملا خم شده و انگار واقعا میخواست بپره.حتی فکرشم تاثیری رو زین میزاشت که نمیخواست بهش اعتراف کنه.اون باید اجازه میداد هری بپره و همه چی رو تموم کنه ولی تواناییش رو نداشت,ولی اون مرد به خودش میگفت این فقط بخاطر اینه که این مرگ خیلی راحت و بدون درده و هری لیاقتش رو نداره و باید زجر بکشه
صدای در اومد و بعد لوییس سرش رو اورد تو "رئیس لیام پین اینجاس"
"بیارش تو" زین بدون اینکه نگاهش کنه گفت
"خیلی وقته ندیده بودمت" لیام گفت و راحت نشست روی صندلی مقابل صندلی چرم چرخدار زین.اون یاد آخرین باری افتاد که واقعا با لیام تماس گرفته بود و خیلی وقت پیش بود چون اصلا دوست نداشت زیاد با مامور fbi قاطی بشه.تنها دلیلی که زین تا حالا نکشته بودش این بود که اون تنها جاسوسش تو سازمان بود هرچند که زیاد بهش اطمینان نداشت.لیام یه جاسوس دوطرفه بود هم برای پلیس هم خلافکارا,بستگی به مودش داشت.چندتا از رقباش به دست لیام دستگیر شده بودن اونم فقط بخاطر اینکه حاضر نشدن اون مقدار پولی که مامور میخواست بهش بدن
بازم داشتن یه جاسوس تو fbi کار رو خیلی برای کشتنش سخت کرده بود.اون باید مواظب باشه "اونها چی میدونن؟" زین پرسید و یه سیگار برای خودش روشن کرد
مامور کیف دستیش رو باز کرد و یه پرونده دراورد و داد بهش."نه اونقدری که فکرش رو میکنی" چند لحظه ساکت شد "واقعا سوپرایز شدم وقتی دیدم اطلاعات اینقدر کمه مخصوصا با اینکه مامور استایلز یکساله که مامور مخفیه تو این پرونده"
زین زیرلب هومی گفت و به پرونده خیره شد.لیام راست میگفت,واقعا به جز یه مشت اطلاعات اولیه هیچ چیز خاصی نبود و زین بخاطر میاورد که هری بارها باهاش جاهایی بوده و چیزایی دیده که لو دادنشون میتونست به مرد صدمه بزنه ولی هیچی تو پرونده ازشون نبود.این اطلاعات به قلبش چنگ میزد و باعث شد متعجب فکر کنه که آیا هری واقعا اطلاعاتش رو از پلیس مخفی نگهداشته.مرد به خودش یاداوری کرد که بارها به پسر فرصت داد که اگه چیزی هست بهش راستش رو بگه ولی اون هربار دروغ گفت."اونها برنامه ریختن جمعه شب بریزن و اینجا رو بگیرن,اون بیرون پلیس گذاشتن امیدوارم یه برنامه ی فرار درست حسابی چیده باشی"
YOU ARE READING
relax (ترجمه )
Acciónعاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه